مدح و مرثيه قمر بني هاشم عليه السلام
يا قمر العشيره
چقَدَر خوب كه غارتگر ِ دلها شدهاي
حيدري زاده، پسر خواندهي زهرا شدهاي
حضرتِ ماه كه خورشيد پناهنده يِ توست
كاشف الكَربِ ولي الَهِ عُظما شدهاي
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قمر العشيره
چقَدَر خوب كه غارتگر ِ دلها شدهاي
حيدري زاده، پسر خواندهي زهرا شدهاي
حضرتِ ماه كه خورشيد پناهنده يِ توست
كاشف الكَربِ ولي الَهِ عُظما شدهاي
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا مقطع الاعضا
شمشير و تيغ و نيزه ي خود را گذاشتند
خورشيد را مُقَطَّعُ الاَعضا گذاشتند
وحشي شدند و موقع تقسيم ِ غارتش
بر مُصحَفِ شريفِ تنش پا گذاشتند
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
آي گلچين گُل ِ من لايق ِ جز ديدن نيست
جُرم ِ پژمردِگيش نه به تبر چيدن نيست
چكمه بردار از اين سينه، رها كن مويش
حرمتِ كعبه ي من جز به پرستيدن نيست
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
هلالِ يك شبه بر نيزه دلبري داري
به شهر كوفه ظهوريِ پيمبري داري
چقدر زخمي و خاكستري شدي پيداست
عجيب دردِ سر از نور ِ سروري داري
طلوع مغربِ خون، بي خبر كجا رفتي؟
در اين سه روزه نگفتي كه خواهري داري؟
چه ديده اند كه دست از تو بر نمي دارند؟
جز اين سر ِسر ِني، چيز ديگري داري؟
خروش أَمْ حَسِبَت كوچه كوچه را پُر كرد
چه بغض ِ خسته اي و گريه آوري داري
دلم هواي دمي روضه خواني ات كرده
اگر هنوز سر ِ نيزه حنجري داري؟
دراين تجمع ِ شادي و هلهله با من
براي سينه زدن خسته مادري داري
ز طاقِ گيسويت آياتِ نور ميريزد
به دامنم تَبَعاتِ تنور ميريزد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب......
يا سفير الحسين(ع)
حضرت عشق سر ِ دار سلامي دارم
از لبِ زخم ِ ترك خورده پيامي دارم
خيل ِ بيعت شكنان نوكر ِ بي اجر شدند
همه با وعده ي يك كيسه ي جو زجر شدند
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
اخا ادرك اخا
تيغ ازكمين،دو دستِ تنم را گرفت و بُرد
تا گاهواره پَر زدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل هاي شريعه تبر به دست
گل برگهاي ياسمنم را گرفت و بُرد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا عبدالله ابن الحسن(ع)
سنگدل! تيغ كشيدي كه سرش را ببَري؟!
هر قَدَر سهم ِ تو شد بال و پرش را ببَري؟
دست و پا ميزند و آخر ِكارش شده است!
پاك وحشي شده اي تا جگرش را ببَري؟
با وجودي كه ندارم زره و تيغ مگر
مُرده باشم بگذارم كه سرش را ببَري
همه ي عمر به چَشم ِ پسرش ديده مرا
سعي كن از سر ِ راهت پسرش را ببَري
سپر افتاده ز دستش، سپرش ميگردم
بايد اوّل بزني تا سپرش را ببَري
در خورش نيست اگر بازوي آويز به پوست
جانِ ناقابل ِ من هديه ي ناچيز ِ عموست
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
امان از دل زينب (س)
اين شير بچه هاي من از نسل ِحيدرند
همزاد پاكي و كرم از خونِ جعفرند
در اوج خويش اگر چه به طيار ميرسند
اي رُكن ِ عشق من، به شما سجده ميبرند
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حسين(ع)
واي اگر امشبِ اين دشت به فردا برسد
شيون و گريه و آهم به ثريا برسد
به لب خشكِ تو دِق ميكنم از غصه اگر
تيغِ خورشيد بر اين پهنه ي صحرا برسد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
دِير ِ راهب
ميرفت و زير ِ ماه دلي را پسند كرد
در كُنج ِ دِير، سرزده اش در كمند كرد
خوش كرده بود دل ببرد پير ِمرد را
از سجدههاي پاي صليبش بلند كرد
زُنّار و روح و اِبن و اَبش را گرفت و بعد
از فيض ِ نور ِ فاطمياش بهره مند كرد
ذكر شهادتين لبِ زخمياش چشيد
گوئي دهانِ خويش پُر از حَبّه قند كرد
ميبرد رشكِ تازه مسلمانيش، مسيح
آن شب سري بريده رهايش ز بند كرد
چه عزّتي براي حسين انتخاب شد
كاهي كه داده بود، به كوهي حساب شد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حضرت رباب (س)
نيمه جانيست مرا تا كه نثارش باشم
سوگواره سر بر نيزه سـوارش باشم
سايه ي روي سرم بود كه رفت از سر من
بگذاريد كه چون سـايه كنارش باشم
شمر نگذاشت كنار بدنش گريه كنم
بگذاريد كنون شـمع مـزارش باشم
غصه خون كرد دل فاطمـه را بگذاريد
تا نفس هست مرا مونس و يارش باشم
لاله ي فاطمه لب تشنه به خاك است اينجا
بگذاريد ز جـان ابر بـهـارش باشم
صحبت از تشنگي و سايه نشستن مكنيد
مهلتي تا كه دمي آيـنـه دارش باشم
به مدينه مبريدم به چه دلخوش دارم
بگذاريد كه بي صبر و قرارش باشم
اصغر كوچك من خفته به گهواره ي خاك
بگذاريد كه ماه شـب تـارش بـاشـم
(عليرضا شريف)