اربعين
امان از دل زينب(س)
همه را با تو رو به رو ميكرد
نيزه را در گلو فرو ميكرد
سر ِ عباس را زمين ميزد
دختر ِ تو عمو عمو ميكرد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
امان از دل زينب(س)
همه را با تو رو به رو ميكرد
نيزه را در گلو فرو ميكرد
سر ِ عباس را زمين ميزد
دختر ِ تو عمو عمو ميكرد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
فرياد يا محمدا زينب رسيد به كربلا
تمام دختركان را نشانه ميكردند
به خنده صحبتي از كار ِ خانه ميكردند
اگرچه رنج ِ سفر، زخم ِ راه را ديدم
دوباره آمدم و قتلگاه را ديدم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قتيل العبرات
كاروان غمت اي عشق چهل روز كه هيچ
تا چهل قرن اگر گريه كند باز كم است
(شاعرش را نميشناسم)
با تشكر فراوان از برادر عزيزم جناب آقاي "امير بزازي"
امان از دل زينب(س)
اربعینی گذشته اما باز
نیزه هاشان هنوز در خاک است
لخته خون های خشک بر تیر است
تیغ های شکسته بر خاک است
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
داغ ِ تو بر جگرم افتاده
شعله بر بال و پرم افتاده
اين چهل روز خدا ميداند
به كجاها گذرم افتاده
بعد از آن رو زدنت بر دشمن
آب هم از نظرم افتاده
به خدا هركس و ناكس چشمش
به من و چشم ترم افتاده
(محمد حسن بيات لو)
با تشكر فراوان از برادر بزرگوارم جناب آقاي "سجاد محرابي"
امان از دل زينب(س)
آنان كه باباي تورا تكفير كردند
در چند ساعت خواهرت را پير كردند
جسم تورا آماج صدها تير كردند
مركب سواران پيكرت را زير كردند
ميتاختند و خاك مقتل گرم ميشد
با سُمِّ مركب استخوانت نرم ميشد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
بيش از چهل منزل به دنبال سر ِ تو
از كربلا تا شام آمد خواهر ِتو
هم هِجر ِ تو هرگز نميشد باور ِ من
هم هِجر ِ من هرگز نميشد باور ِ تو
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
برخیز و سایه بر سر من مستدام کن
مثل همیشه در بر زینب قیام کن
از زیر خاکها تو دوباره صدام کن
«یا پاسخ سلام بگو، یا سلام کن» 1
هرگز نبود باورم ای شاه پاکها
من روی خاک باشم و تو زیر خاکها
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
از امام زمان(ع)معذرت خواهي ميكنم بابت اين شعر
امان از دل زينب(س)
هر طور بود آمدم اینجا گمان نبود
اصلاً اُمیدِ آمدنِ کاروان نبود
من زینبم نه زینب وقت وِداعمان
زینب به زیر جامه اش این داستان نبود
من زینبم نه زینب تا عصر یازده
موی سپید و این همه قَدِ کمان نبود
آسان نبود رفتن ما تا به کوفه، شام
گاهی میان قافله یک لقمه نان نبود
آسان نبود رفتن ما با حرامیان
پرده نداشت محمل ما، شأنمان نبود
آسان نبود آمدن ما از این مسیر
غیر ِ سرت به رویِ سرم سایبان نبود
این قافله که خانم قامت کمان نداشت
دارایِ دختری شده لکنت زبان نبود
تعداد ما کم است نپرس از دلیل آن
با نازدانه ات احدی مهربان نبود
رفتی و بردی اصغر و حتی برای من
نگذاشتی رقیه يِ خود را برای من
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
از هر كه تازه آمده از راه نيزه خورد
گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نيزه خورد
شد نوبت سنان، دهن ِ شاه نيزه خورد
در كُل هزار و نهصد و پنجاه نيزه خورد
آنقدر سنگ خورد كه آئينه اش شكست
در زير ِ نعل ها قفس ِ سينه اش شكست
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
حالا فقط به پيرُهنش فكر ميكنم
ميسوزم و به سوختنش فكر ميكنم
دارم به دست و پا زدنش فكر ميكنم
بسكه به نيزه و دهنش فكر ميكنم ...
با روضه ي برادرم از هوش ميروم
با ضجه هايِ مادرم از هوش ميروم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
اربعين
اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم
مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم
شبیه شعله شمعی اسیر سو سو یم
رسیده ام سر خاکت ولی به زانویم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا زينب كبري(س)
ای سایه ي بلند سرم ای برادرم
آیینه ی ترک ترکِ در برابرم
بالم شکسته است و پرم پر نمی زند
اما هنوز مثل همیشه کبوترم
من قول داده ام که بگیرم سر تو را
از دست نیزه ها و برایت بیاورم
حالا سری برای تو آورده ام ولی
خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم
بگذار اول سخن و شکوه ام تو را
ای ماه زینب از نگرانی درآورم
هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی
راحت بخواب دست نخورده است معجرم
تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
دارم سرمزار خودم گریه می کنم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
صل الله عليك يا مظلوم
هجران بهانه ايست براي وصال ها
بهتر شده ست از بركات تو حال ها
از ياد رفته است جراحات بال ها
با عمه راحت است تمام خيال ها
عمه نگو كه فاطمه ي كربلا بگو
عمه نگو حسين بگو مرتضي بگو
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از اینحسینی مذهبی غوغا تر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگی راه دارد
به گردش آفتاب و ماه داردبه والله که ایوالله دارد
همینکه با جلالت سر نداده
به دست هیچکس معجر نداده
پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کردکمی از خاک را برداشت بو کرد
حسین سر جدا، ای داد بی داد
چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جانحسین جانم حسین جانم حسین جان
حسینی مذهبم الحمدلله
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کردگهی بر مشک پاره گریه می کرد
مرا بیچاره کرده، پیر کرده
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتندهم اکبر هم برادر را گرفتند
ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفتپی او گوشواره های ما رفت
حسین بن علی با اشک برگشت
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
واز پشت سرت سر را گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردندتو را با سم مرکب چال کردند
که یک تصویری از تو بر زمین بود
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفهچه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت مارا
نگاه مردها می کشت ما را
بهاری داشتم اما خزان شد
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شدطلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد تن ها
تمامی کفن ها، پیرهن هابدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
به هر سو دخترانت می دویدند
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردیدکه معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آنجا مثل آنها...
ز جا برخیز و غمخواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباسعلم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل
(علی اکبر لطیفیان)