مدح و ولادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

اولين سروده ي استاد لطيفيان در مدح مولا علي عليه السلام

            كافري بيش نبودم

روح ِ والاي تو از جنس خدا ميباشد

نفَس ِ سينه ي تو عقده گشا ميباشد

نخ ِ سجاده ي تو شهپر ِ جبرائيل است

چين ِ پيشانيِ تو قبله نما ميباشد

از تو ميخواست خدا تا كه بماني چندي

كه حساب تو در اين خانه جدا ميباشد

فارقيم از هوس ِ سِير ِ خيابانِ بهشت

خاكِ زير قدمت جنت ما ميباشد

سائلي آمده و از تو كرم ميخواهد

اي كه انگشتر تو فكر گدا ميباشد

 

دل ما را بشِكن گوهر اگر ميخواهي

سيّدي امر نما قنبر اگر ميخواهي


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مدح و ولادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

       يا مظهر العجائب

دلم غير ايوان پناهي نداشت

دلم زائري بود و راهي نداشت

دلم در بساطش جز آهي نداشت

علي داشت آن را كه شاهي نداشت

 

به دور امير كرم گشته ام

صد و ده قدم در حرم گشته ام

 

به او گفتم اي شاه راهم بده

امان نامه اي بر گناهم بده

لياقت به يك دم نگاهم بده

پناهي ندارم پناهم بده

 

صدا زد پريشاني ات با علي

اگر خسته جاني بگو يا علي

 

همين لحظه ها بود پيدا شدم

علي گفتم و از زمين پا شدم

شب و روز حيران مولا شدم

گدا بودم او خواست آقا شدم

 

دلِ من بدون علي بي كس است

بميرم ببينم علي را بس است

 

تحمل به اين نور لابد نبود

ترك خوردن كعبه بي خود نبود

و كعبه كه جاي تَرَدُد نبود

پس اينها همه يك تولد نبود

 

خدا خواست ثابت كند بر جهان

علي هست يكتاترين در جهان

***

فقيري كه انگشتر از او گرفت

سليمان شد و ذكر ياهو گرفت

 

زمين تخت او آسمان تاج او

به دوش نبي بود معراج او

 

اگر مدح او بر لبم جا گرفت

يدالله دستان من را گرفت

 

به من گفت از مرد خندق بگو

بيا از عليٌ مع الحق بگو

 

سه بار از نبي اذن ميدان گرفت

علي هست پس مصطفي جان گرفت

 

نبي گفت جانم به قربان او

علي جان من هست و من جان او

 

علي با خدا و خدا با علي

علي يا خدا گفت، حق ياعلي

 

اميري نداريم الّا علي

اگر ناتواني بگو يا علي

(مجيد تال)

مدح و ولادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

       كعبه نداشت ظرفيتِ...

میسوخت در حرارت یک جلوه آفتاب

سر بُرد از خجالت خود موج زیر آب

 

دریا شنید نامش و از ترس آب شد

خورشید پا برهنه زمین خورد از شتاب

 

وصفش کسی نگفت و هزاران کتاب شد

سطری نخوانده هیچ کسی زین همه کتاب

 

کُلّی است مثل نور ، ولی منحصر به فرد

مجبور روشنیم و نداریم انتخاب

 

بنت اسد رسید و دعا کرد کای خدا

آمد برون ز کعبه منادای مستجاب

 

کِی آمد و چگونه؟ کجا بود و کِی رسید؟

از ذات حق سؤال مکن هست بی جواب

 

کعبه نداشت ظرفیتِ جلوه این همه

تصویر چون بزرگ تر آمد شکست قاب

 

ما مست کرده ایم و به معراج میرویم

از کاسه های لم یَلدِ سوره ي شراب

 

ما را خراب باده ی توحید کرده اند

جمع نقیض را نگر؛ آبادیِ خراب

 

آری بزرگتر ز علی نیست آیه ای

آری زلال تر ز علی نیست حقِّ ناب

 

سیمرغ، بی عنایت تو مرغ خانگی

مرغی که با ولایت تو پر زند، عقاب

(رضا جعفري)

 

مدح و ولادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

           يا علي مولا

نازد به خودش خدا كه حيدر دارد

درياي فضائلي مطهر دارد

همتاي علي نخواهد آمد والله

صدبار اگر كعبه ترك بر دارد

*****

فرمود نبي به صدر منبر

من شهر علومم و علي در

يعني كه مرا از او بجوييد

دزد است هر آنكه نايد از در

(شاعرش را نميشناسم)

مدح و ولادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

           يا هو الاول و هوالآخر

به سمت کعبه ملک هم دخیل می آورد

که مادری پسری بی بدیل می آورد

 

گشود لب به سخن کعبه ، داشت بی پرده

برای خلقت عالم دلیل می آورد

 

زاشک شوق ملک ، زیر پاش دریا شد

و کعبه غرق کلیمی که نیل می آورد

 

خلیل با تبر آمد به بتکده ، اما

به روی دوش ، محمد ، خلیل می آورد

 

علی برادری اش را به عدل ثابت کرد

که شعله جانب دست عقیل می آورد

 

چگونه وصف شه لافتی کنم ، که خدا

به مدح او صفت از این قبیل می آورد

(سيد حميدرضا برقعي)

 

مدح و ولادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام

           علي يا علي(ع)

مولای ما نمونه دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است وبرابر نداشته است

 

وقت طواف حرم فکر میکنم

این خانه بی دلیل ترک بر نداشته است

 

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

 

سوگند میخورم که نبی شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

 

طوری زچارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

 

یا غیر لا فتی صفتی در خورش نبود

یا جبرئیل واژه یِ بهتر نداشته است

 

چون روز روشن است که در جهل گم شده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

 

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست،برابر نداشته است

(سيدحميدرضا برقعي)

مدح اميرالمؤمنين علي عليه السلام

اولين سروده ي استاد لطيفيان در مدح مولا علي عليه السلام

        كافري بيش نبودم

مِنّتِ زلف تو دارم كه گرفتارم كرد

گوهر مهر تو اينگونه خريدارم كرد

كافري بيش نبودم عَلَوي ام كردي

نفس عشق شما بود كه بيدارم كرد

كار و بار ِدلم از مِهر شما سكه شده

عاقبت عشق ، مرا شُهره ي بازارم كرد

تا قيامت به خدا گردن من حق دارد

آن كسي را كه سر كوي تو بيمارم كرد

سايه ي لطف خودت را ز سرم كم نكني

بركت سايه ي تو لايق دربارم كرد

 

كيميايي بنما تا زرّ نابم سازي

اربعيني بطلب تا كه شرابم سازي

 

اي علمدار خدا صاحب شمشير دو سر

اسدالله ترين اي زرهِ پيغمبر

هر كسي در پي آن است به جايي برسد

سر نهادن به كف پاي تو مارا خوشتر

يكي از پا به ركابان حريمت حمزه

گوشه اي از سَكَنات و وَجَناتت جعفر

ضربه اي را كه تو در غزوه ي احزاب زدي

از عبادات ملك،جن و بشر سنگين تر

كس جلودار تو اي حيدر كرار نبود

شاهد قدرت بازوي تو باب الخيبر

بي سبب نيست كه عباس زره ميپوشد

در دلِ علقمه ميگفت اناابن الحيدر

 

يل شمشير زن قطب جهان ميباشي

اسدالله زمين شير زمان ميباشي

 

قامتي نيست كه در پيش قدت تا نشود

ملكي نيست كه تا پيش قدت پا نشود

به خداوند قسم دور حريمت مريم

گر نيفتد ز نفس مادر عيسا نشود

هر كسي قنبرتان را به تمسخر گيرد

به زميني تو بكوبيش دگر پا نشود

تا كه تو آب بر اين نخل رطب ميريزي

خار اين نخل محال است كه خرما نشود

من دخيل حرم شاهِ نجف ميباشم

هو مدد گر گره ي نوكريم وا نشود

 

هر كسي خادم دربار تو در عالم نيست

ميتوان گفت كه از سلسله ي آدم نيست

(علي اكبر لطيفيان)

باتشكر از برادر بزرگوار جناب آقاي محمد قديمي

مدح اميرالمؤمنين علي عليه السلام

    تو طلبكار مني جلب مرا زود بگير

وقت آن است شوم يك سر و گردن بيرون

روح را يك دو سه ساعت كشم از تن بيرون

نه فقط صاف شدن اول و پايان ره است

ميزند آينه از خود به شكستن بيرون

نفي و اثبات در اين بزم در آغوش همند

جز به مردن نشود خلق ز مردن بيرون

حيف از اين نام كه بر بخيه فروشان دوزند

چاره ي زخم بُوَد از كفِ سوزن بيرون

جگر شير در اين باديه اول شرط است

گر تو مردي به درون آي و اگر زن بيرون

نگذارم كه كسي خرج كند نامم را

گر بيايند خلايق همه با من بيرون

 

صحبت خويشم و گوش خود و ادراك خودم

من طبيب خود و درد خود و ترياك خودم

 

جگر سنگ در آن است ترك بر دارد

جگر ميوه در آن است كه لك بردارد

غير از اين اشك نماند سر غربال فلك

گر به اعمال من خسته الك بردارد

گُلرخان خام جمالند و جهان خام طمع

گر علي از سر اين سفره نمك بر دارد

داغ احسان تو بر صفحه ي پيشاني اوست

هر كه از خاك درت آب خنك بردارد

كفر ، صد مرتبه خوب است از آن پيشاني

كه كسي از قدمت از سر شك بردارد

ذكر رايج ، شبِ ميلاد علي هست حسين

تا لبم معني"يا ليت معك"بردارد

فطرس از ديده ي عشاق نخواهد افتاد

گر زمين را چو سماوات ، ملك بردارد

 

شيشه ي رنگي مارا به عقيقت بپذير

ما اگر پر خش و خطيم به ما خرده مگير

 

سر در آورده اي از كار همه يعني چه؟

رفته اي برسر ديوار همه يعني چه؟

همه جا صحبت آن ابروي پيوندي توست

بسته اي تيغ به كشتار همه يعني چه؟

فرصت صُنع ندادي به كسي غيرخودت

آخر اي حضرت معمار همه يعني چه؟

نرگست خواب ز چشمان خلايق برداشت

بس كن اي دولت بيدار همه يعني چه؟

 

سر راهت دو سه تا پيرهن تازه بخر

شب عيد است برايم كفن تازه بخر

 

آب و جاروي ِ در ِديده به اقبال تو بود

راستش اين كه دلم نيز به دنبال تو بود

سجده بر پاي تو در زُمره ي تعقيبات است

حمدالله كه نمازم همه پامال تو بود

گر نميداشت به مستأجري ات رهن ابد

عشق، محتاج به تمديد سر سال تو بود

شير يعني تو كه درسلطه به اطراف قُرُق

راه شيري كف دست تو و اطفال تو بود

شكر الله كه مذاقم سر ِكيف است هنوز

اين هم از مرحمت ديده ي سر حال تو بود

تك درختي است به جنت كه به مُلكيّت توست

زير آن نافله اي چند به منوال تو بود

سيبي از تك شجر خويش به احمد دادي

چيدن فاطمه در رتبه ي اكمال تو بود

 

دور آن بقعه كه پرواز ملك موزون است

هر كه برداشت سر ازپاي علي مديون است

 

هر كجا پاي نهي ميوه ي لب مي رويد

بوسه بر پاي تو اي دوست عجب مي رويد

همه اسباب به يك كُن فَيَكونت بسته است

اصلاً انگار ز فكر تو سبب مي رويد

چيست در خاك نجف اي بت شيرين كه هنوز

هر درختي كه بكارند رطب مي رويد

در شب زلف تو اُمّيد نجاتي دارم

شعله ي طور اساساً دل شب مي رويد

به سمر قند چه حاجت كه ثمر شكّر هست

در نجف نيشكر از نهر رجب مي رويد

خاندانت همه از خُرد و كلان در كارند

شجره نامه ات انگار ز رب مي رويد

شب ميلاد تو حتي من ِعاصي شادم

خار اين باديه در فصل طرب مي رويد

عاشقان تو ندارند كرامت جز مرگ

بر لب آب حيات تو ادب مي رويد

سر برآورده غمت از دلِ سلمان چون تاك

گويي از مملكت فارس، عرب مي رويد

آب شمشير تو هر جا كه كند طغياني

گر به رحمت گذرد نيز غضب مي رويد

 

تو طلب كار مني جلب مرا زود بگير

نكنم هيچ فراري،تو بيا زود بگير

 

باده ي چشم تو مردافكن و بس پر زور است

مست در تور تو افتاد اگر، مستور است

هر كه تيغ از تو خورد تشنه ي زخمي دگر است

آب شمشير تو اي كان ملاحت شور است

اشك، دست از مدد عشق نشويد با مرگ

آن كه بر كشته ي خود گريه كند منصور است

تيغ بگذار و دو ركعت به قتيلت بگزار

ذبح تقطيع تو چون بيت خدا معمور است

شام ميلاد تو شامي است كه مه كامل شد

ماه كامل نتوان گفت چرا مشهور است

خيل خُدّام تو را عشق، بني قنبر خواند

غير از اين هر كه بخواند، ز بصيرت دور است

دل، دو نيم است و فتاده نجف و كرب و بلا

گر به يك جا نشود جمع دلم، معذور است

 

دست و پا كرده ام از گريه بساطي كه مپرس

مرده ام تا كه رسيدم به حياطي كه مپرس

 

ناز كم كن كه مرا تاب و توان اين همه نيست

تيغ بگذار كه جولان جهان اين همه نيست

كرده اي باز فراهم ز چه رو لشگر حُسن

سختي كشتن صيدي نگران اين همه نيست

لبت ارزاني من باد كه بيدارم كرد

شكر صبحدم و خوابِ گران اين همه نيست

اشك ما با همه شوري چه نباتي دارد

هيچ جا خُرّمي آب روان اين همه نيست

دست و پا كرده اي از خلق خودت بازاري

جوري جنس كسي بين دُكان اين همه نيست

دم به "يا" ماند وَ هر بازدم ما "هو"يي است

هرقدر كار كند،ذكر زبان اين همه نيست

نامه ي عودت مارا به سر كار بزن

طول درمان من ِ سوخته جان اين همه نيست

 

من اگر خسته شوم چاي نجف مينوشم

يا كمي باده ي آغشته به كف مينوشم

 

عشق چون در لب تو ذكر و بيانش افتاد

مصطفي با لب تو كار لبانش افتاد

يعني از قاري قرآن به لب اكرام كنيد

پس به روي لب تو مُهر نشانش افتاد

چون حسين تو بنا كرد به قرآن خواندن

باز شد تا لب او ، چوب به جانش افتاد

آنقدر زد كه مسيحي به محمد رو كرد

نور دندان شه اندر دل و جانش افتاد

دختران بر سر پنجه به تماشاي پدر

همه ديدند كه دندان ز دهانش افتاد

دست بسته همه بر گِرد پدر حلقه زدند

سيم ها بود كه بر كام گرانش افتاد

 

آن كه برداشت سر از طشت، رباب است رباب

گفت زين معني با خويش كه خواب است رباب

(محمد سهرابي)


مدح اميرالمؤمنين علي عليه السلام

             يا هوالظاهر و هوالباطن

باده گاهی ز عنب هست و گهی از رطب است

این همان است که در روی تو لب روی لب است

دم کشیدند همه سبزدلان در هیئت

چای سادات اگر سبز نباشد عجب است

جام من هست کنون مثل دو تا عاشق مست

چشمم از باده ی رخساره ي تو لب به لب است

زلف در زلف و نگه در نگهند اهل نظر

رفتن و آمدن ما به برت شب به شب است

ابرویت حامی فرمان نگاهت شده بود

قتل ما را سر کویت سبب اندر سبب است

شِکّر فارس چو تُجار برم سوی حجاز

فارسی شعر بخوانید که یارم عرب است

خَم ابروی تو انگار خُم وارونه است

فتحه و ضَمه تماماً طرب اندر طرب است

بوسه از دور دهم نیست اگر پای سفر

لب ارادت برساند چو قدم بی ادب است

تاک بنشان سر قبرم که مرا روز جزا

چشم اُمّید شفاعت به دخیل عنب است

هركه مقتول شما نيست،سرش سبز مباد

عاشق ِسرخ زبان است كه سيّد نصب است

رنگ افشاندن ما فرصت ابراز نداشت

گرچه هر دیده که عاشق شده فرصت طلب است

ذوالفقار تو دو دم دارد و عیسی یک دم

پس اولوالعزم ز شمشیر تو یک دم عقب است


طفلک اشک چو سر کرد در این تر حالی

جای آنست که من جان دهم از سر حالی

تو اگر ذوق کنی رنگ فلک میریزد

کُرک و پر از همه ی خیل ملک میریزد

تو اگر سیزده ماه رجب سبزه شوی

سیزده بار ز اعداد نمک میریزد

دلم از ریخت که افتاده دلم را تو نریز

خود به خود چینی ام از رَدِّ ترک میریزد

دهنت باده ي"الله معی" مینوشد

لب ما ساغر "الله معک" میریزد

ذوالفقار تو در آنجا که دهد جولانی

سر چنان ریزه شن از چشم الک میریزد

من خدا خواندمت از پینه ی پیشانی تو

طرح تکفیر مرا در دل شک میریزد

 

ما رسیدیم و بیا و ز سر شاخ بچین

میوه ها را به لب حوض دل کاخ بچین


کن گسیل از پی این صيد، سپاهی گاهی

سدِّ معبر بنما بر سر راهی گاهی

من به ایوان طلای تو محک خواهم زد

زرگری نیست کند کفتر چاهی گاهی

در مناجات تو من نیز قد افراشته ام

می دمد بر لبه ي چاه گیاهی گاهی

با همه روسیهی زینت رخسار توام

می شود خوبی رخ خال سیاهی گاهی

وعده ي وصل تو ميپرورم اندر سر خويش

ميگذارم به سر خويش كلاهي گاهي

دائم آن نیست که سر را بزند بهر گناه

سر زند شه به گدا روی گناهی گاهی

من به ابروي كجت سخت پناهنده شدم

ميشود تيغ ِ كجي نيز ، پناهي گاهي

آهِ من رفت نجف تا که طواف تو کند

گردبادی شود از شوق تو آهی گاهی

 

در محیطی که کنی سجده به خود زاعجازت

بال جبریل بدک نیست به زیر اندازت

 

من نه آنم که ز دربار تو سر بردارم

صنما کی ز قدوم تو گهر بردارم

اعتبار تو به من رفعت دیگر داده

می توانم که کلاهی ز قمر بردارم

دزدِ مضمون توام، دست مرا گر بزنی

دست افتاده به آن دست دگر بردارم

شهر را پر کنم از مرحمت تازه ي تو

خلق را در پي ام از فرط هنر بردارم

لن ترانی" چو گذاری و "ترانی" گویی"

کوه را با همه ي ضعف کمر بردارم

زتو ای شرح قیامت به کجا بگریزم؟

نشد از روز جزا بار سفر بردارم

ذوالفقار تو در آنجا که دهد شأن نزول

سر محال است که دنبال سپر بردارم

 

جلوه آماده ی حُسنیم که تکرار کنید

آنچه با آینه کردید به دیوار کنید

 

هر كه بر تيغ تو سر داد همان فرياد است

عارف از روز ازل جوهر مادر زاد است

عاشقان در ته دل فكر رقيبان هستند

خسرو آن است كه نيمي ز دلش فرهاد است

قنبر و بوذر و سلمان و اُويس قرني

اين همه صيد تماشاگهِ يك صياد است

خونِ عشاق،سر فرصت خود خواهد ريخت

اين حنايي است كه در فصل مبارك باد است

دو سه تا پلك بزن خلق جديدي بفروش

رخصتِ صُنع بده يا به دمي يا با دست

من خودم شيوه ي جان كندن خود را بلدم

ذيح تعليمي تو در هنرش استاد است

 

مينياتور تو در باده كشيدن دارد

مرغ اسليمي باغ تو پريدن دارد

 

كعبه بايد كه چنان قبله نما رقص كند

بيت بيتم شنود،بيت خدا رقص كند

طرب كثرت ما ذوق  تَوَحُّد دارد

دل جدا ديده جدا سينه جدا رقص كند

ميكده بار شتر گشت و سبو شد سيّار

بي سبب نيست كه اُشتر به چرا رقص كند

دفِ من تر شد و زين تر شدنش دفتر شد

پس نگوييد كه اين شعر،چرا رقص كند

در غدير از سر زلف تو چه معني كه نرفت

كاكُلي نيز سر كرب و بلا رقص كند

بر سر دست پدر كرد علي اصغر رقص

مثل بسمل كه به صحراي منا رقص كند

 

تو علي با نوه ي خويش تلاقي داري

روضه اي سخت حجازي و عراقي داري

(محمد سهرابي)