مرثيه حضرت زينب(س)
ديدم غمت اي دلبر ، اي كاش نمي ديدم
تنهايي و بي ياور ، اي كاش نمي ديدم
دنبال تو تا گودال ، من آمدم و ديدم
بالاي سرت مادر ، اي كاش نمي ديدم
وقتي كه برون شد شمر، از مقتل تو ديدم
خون مي چكد از خنجر ، اي كاش نمي ديدم
از نيزه به روي خاك ، ديدم سر تو افتاد
در زير سُم اسبان ، اي كاش نمي ديدم
ديدم كه به دنبالت ، با كاسه ي پر آبي
هر سويي دَوَد دختر ، اي كاش نمي ديدم
در نيمه ي شب ديدم ، در پيش نگاه تو
يك دختر بي معجر ، اي كاش نمي ديدم
اي واي چه بي رحمند ، انگشت تو را بردند
تنها پي انگشتر ، اي كاش نمي ديدم
من آمده بودم تا ، لب هاي تو را بوسم
ديدم كه نداري سر ، اي كاش نمي ديدم
بر خيز ببين دعواست ، در بين سپهداران
از بهر سر سقا ، اي كاش نمي ديدم
بر خيز خودت ديگر ، چشمان ربابت بين
بر نيزه شده اصغر ، اي كاش نمي ديدم
شاعرش را نميشناسم))
(ابد والله يازهرا ما ننسا حسينا)