مرثيه حضرت رقيه سلام الله عليها
من الذي أيتمني علي صغر سني
پايِ دختر بچه وقتي غرق تاول ميشود
پا به پايش كارواني هم معطّل ميشود
دستْ بسته، خواب هم باشد بيفتد از شتر
پهلوان باشد دچار ِ دردِ مَفصَل ميشود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
من الذي أيتمني علي صغر سني
پايِ دختر بچه وقتي غرق تاول ميشود
پا به پايش كارواني هم معطّل ميشود
دستْ بسته، خواب هم باشد بيفتد از شتر
پهلوان باشد دچار ِ دردِ مَفصَل ميشود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حضرت رقيه(س)
دلخوری نیست در این قافله از هیچ کسی
بخدا منکه ندارم گله از هیچ کسی
خواب بودم اگر از پشت شتر افتادم
طلبی نیست در این مسئله از هیچ کسی
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
ولدي
نگاه مختصری کن به چشمهای ترم
که جان سالم از این مَهلَکه به در ببرم
لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا
نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حضرت رقيه (س)
زندگی بی تو در این قافله سخت است پدر
گذر عمر از این مرحله سخت است پدر
دخترت تشنه اشک است ولی باور کن
گریه کردن وسط هلهله سخت است پدر
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حضرت رقيه (س)
غُصه ي دردِ دلم چشم تري ميخواهد
آتش سينه ام امشب جگري ميخواهد
قِصه هاي شب يلداي فراق من و تو
تا كه پايان بپذيرد سحري ميخواهد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا سيدنالغريب
ظاهراً جد اطهرش هم بود
پدرش بود مادرش هم بود
وقتی افتاد روی گونه ي راست
بین مقتل برادرش هم بود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
الشام الشام الشام
وقتی رسید قافله در مجلس یزید
بالا گرفت قائله در مجلس یزید
اشک سر بریده در آمد که پاگذاشت
زینب میان سلسله در مجلس یزید
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا ذبيح العطشان
رحمي قرار نيست كه بر پيكرش كنند
پس تيغ ميكِشند كه زخمي ترش كنند
از آب هم مضايغه كردند آمدند
سيراب از سرابِ دم ِ خنجرش كنند
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
لبيك يا مظلوم
وقتي همه جا شُهره به عنوان تو باشيم
بايد كه فقط ريزه خور خوان تو باشيم
دامن مكش از دست گداهاي گرفتار
بگذار كمي دست به دامان تو باشيم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
السلام علي الحسين(ع)
آن روز كه به داغ ِغمت مبتلا شديم
دل خون تر از شقايق دشتِ بلا شديم
ما يادمان كه نيست ولي راستي حسين
با درد غربت تو كجا آشنا شديم؟!
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا زهرا (س)
من هستم و خیالم و حال و هوای تو
صبح
نخفتن از غم تلخ عزای تو
از
دیشبی که خاک تو را ریختم به سر
گریان
نشسته ام به سر خاک پای تو
خوابم
نمی برد به خدا، گریه کن برام
ای
لای لای هر شب من های های تو
یادش
بخیر بسترت آن گوشه ی اتاق
حالا
میان خانه چه خالیست جای تو
ققنوس
پر کشیده ی بی بازگشت من
رفتی
و سوخت لانه ام از ماجرای تو
دیروز
در مشایعت آخرین نگاه
گفتم
به حکم عشق بمیرم برای تو
اما
بنفشه زار علی با همه وجود
ماندم
به پای بی کسی بچه های تو
(مصطفی متولی)
یک غنچه لاله سینه ي تنگش کباب شد
پژمرد و زخم داغ دل آفتاب شد
چون نذرکرده بود فدای پدر شود
آن قدر گریه کردکه بابا مجاب شد
شش ماهه ای که با اشاره ای از خواب می پرید
با لای لای تیر سه شعبه به خواب شد
تا چشم تیر را هدف حنجرش نمود
با چشم غرق خون عمو بی حساب شد
با دستهای خالی خود خواهرش نشست
گهواره ي خیالی طفل رباب شد
تصویر حلق پاره ي اصغر سه روز بعد
بر سينه ي شكسته ي ارباب قاب شد
(مصطفي متولي)