مرثيه حضرت مسلم ابن عقيل (ع)
كوفه ميا حسين جان...
از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان
مغرب شکست بیعتِ بسیارهایشان
یک پیره زن فقط به سَفیرت پناه داد
ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب......
كوفه ميا حسين جان...
از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان
مغرب شکست بیعتِ بسیارهایشان
یک پیره زن فقط به سَفیرت پناه داد
ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب......
يا مسلم ابن عقيل(ع)
تشنه ام تشنه ولي آب گوارايم نيست
بين اين قوم كسي تشنه يِ آقايم نيست
هيچكس نيست كه مشغول تماشايم نيست
نفس آخر و جاني به سر و پايم نيست
من كه شرمنده ام اي تشنه به اندازه ي شهر
چشم بر راه توام بر سر دروازه ي شهر
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا مسلم ابن عقيل(ع)
من به زهرا اقتداي دگري خواهم داشت
اين شب جمعه هواي دگري خواهم داشت
مسلميه شده و درحرم عبدالعظيم
اين سه شب كرب و بلاي دگري خواهم داشت
(شاعرش را نميشناسم)
با تشكر فراوان از سرور گرامي جناب آقاي"سيد عرفان مير آقا بابا"
يا مسلم ابن عقيل (ع)
کاش این غم به دلِ هیچ مسلمــان نرسد
که ز غربت سخنش خوب به جانان نرسد
من نوشتم که بیا کـــوفه ولی فـــــــهمیدم
که مسلمــــانی اینان به مسلمـــــان نرسد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حضرت رقيه(س)
صورتم سرخ و تنم ضربه دمادم خورده
خواب بودم كه زني گفت گمانم مُرده
بس كه اين زجر لعين موي مرا پنجه زده
خون بريزد ز سرم ، آه ، امانم بُرده
(شاعرش را نميشناسم)
با تشكر فراوان از وبلاگ"شه زادگان عالم هستي غلام تو"
يا مسلم ابن عقيل(ع)
كوفه و بوی غریبی و من و تنهایی
كوفه و نیمه شب و غُصه ي بی ماوایی
كوفه و سُنَت دیرینه ي مهمان داری
كوفه و تلخ ترین طعم غم بی یاری
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا ساقيالعطاشا
كس پيش تو دم ز زور و بازو نزند
كو آنكه برابر تو زانو نزند؟
لب تشنه ز علقمه گذشتي آري
دريا كه به رودخانه ها رو نزند
(احمد واعظي)
يا كفيل زينب يا قمرالعشيره
وقتي گدايي را پناهي نيست ديگر
جز كوچه ي چشم تو راهي نيست ديگر
جز تو به حاجت ها الهي نيست ديگر
اين جذبه ها خواهي نخواهي نيست ديگر
تو شمعي و گرماي تو پروانه پرور
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
الآن انكسر ظهري
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست
بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست
از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر
در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا ساقي العطاشا
چشم ها از خبر ِمشكِ تو چون دريا بود
پدر از علقمه مي آمد و قدش تا بود
انكسار ِغمت از صورت بابا ميريخت
شور ميزد دل و در چشم همه پيدا بود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قمرالعشيره يا باب الحوائج
الا که در سپه مُلکِ عشق سرداری
برادر حسنینی و فخر داداری
اگر تو شافی بهداری حسین باشی
چه با صفاست به درمانگه تو بیماری
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قاسم ابن الحسن(ع)
اي يادگار ِ رويِ قشنگِ برادرم
جان كَندَنت روي زمين نيست باورم
وقتي كه استغاثه ي جانسوز تو رسيد
هفت آسمان شكست و فرو ريخت برابرم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
نازدانه ي سيدالشهدا(ع)
سنگ از دست رهگذر خوردن
جای نان غصه ی پدر خوردن
تازیانه ز پشت سر خوردن
یک نفر پا ز صد نفر خوردن
از رقیه بپرس یعنی چه
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
چنان ضعيف شدم اي پدر كه بر جسمم
فتاده سايه ي ديوار و سخت سنگين است
(شاعرش را نميشناسم)
يا رقيه (س)
خرابه مهد خرید و فروش عشق و صفاست
سه سالـه مشتری بوسه ی لــب باباست
به مرگ خویــش رقیــــه نوشـت در تاریـخ
که بوسه ی لـب بـابـا گرانتریــن کالاست
(شاعرش را نميشناسم)
يا رقيه (س)
هرشب چراغ دل ز غمت شعله ور شود
میسوزم از فراق تو تا شب سحر شود
هنگام شب به اوج رسد غربتم ولی
تنگ غروب سینه من تنگ تر شود
از بعد تو دعای شب و روزم این شده
یا رب مباد دخترکی بی پدر شود
هرگز روا نبود چهل منزل ای پدر!
یک طفل با سر پدرش همسفر شود
(شاعرش را نميشناسم)
گريه ميكرد هر كه چشمش بر
حال و روز اسيريم افتاد
هفت سالم نيامده اما
زود دندان شيريم افتاد
(شاعرش را نميشناسم)
((با تشكر از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال شعر))
از خيمه ها دور از تمناي نگاهم
آن روز رفتي و دلم پشت سرت ماند
بيچاره لبهايم به دنبال لب تو
در حسرت آن بوسه هاي آخرت ماند
*****
بوسيدن لبهاي من وقتي نميبرد
حق دارم از دست لبت دلگير باشم
وقتي به دنبال سرت آواره هستم
بايد اسير اين همه زنجير باشم
*****
يادش بخير آن روزهاي در مدينه
دو گوشواره داشتم حالا ندارم
رنگ كبودم مال دختر بودنم نيست
من مشكلم اينجاست كه باباندارم
*****
از شدت افتادنم از روي ناقه
ديگر برايم اي پدر پهلو نمانده
گيرم برايم چند معجر هم بيارند
من كه دگر روي سرم گيسو نمانده
*****
از كربلا تا كوفه ، كوفه تا به اينجا
در تاول پايم هزاران خار ميرفت
بابا نبودي تا ببيني دختر تو
با چه لباسي كوچه و بازار ميرفت
*****
ديدم كه عمه آستين روي سرش بود
از گيسوي بي معجرم چيزي نگفتم
وقتي كه از گيسو بلندم مينمودند
از سوزش موي سرم چيزي نگفتم
(شاعرش را نميشناسم)
((با تشكر فراوان از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال شعر))