مرثيه حضرت زهرا(س)

                    يازهرا(س)

درخت درد را پرورده بودند

براي او خبر آورده بودند


که اي خاکي نشين آسمان ، داد

زبانم لال زهراي تو جان داد


تب غم ناله اش در جوش مي رفت

همان خيبر شکن از هوش مي رفت


به هوش آمد سوي خانه روان شد

به سوي جسم مظلومه دوان شد


رسيد و ديد يارش بر زمين است

همه دار و ندارش بر زمين است


نشست و خيمه زد بر جسم بانو

سر بانو نهاده روي زانو


تلطف کرد با آن باغ چيده

تکلم کرد با يار شهيده


که اي خورشيد بي همتا ، علي ام

لب از لب بازکن زهرا ، علي ام


سخنهاي علي اعجاز مي کرد

که زهرا چشم بر او باز مي کرد


به آنچه بين عشاق است مرسوم

نگاهي کرد مظلومه به مظلوم


که گرچه مست از جام وصالم

حلالم کن تو اي مظلوم عالم

(جواد محمد زماني)

مرثيه حضرت زهرا(بستربيماري)

                            يا زهرا(ع)

ناله در سينه ي بشكسته ي من زنداني است

گريه هايم همه شب تا به سحر پنهاني است

 

به پريشاني گيسوي حسينم سوگند

دل دريايي ام از دست غمت طوفاني است

 

به خدا گريه ي من بر رخ و بر پهلو نيست

همه ي غُصه ي من آنكه تو خود ميدانيست

 

چند روزي است علي سر به گريبان داري

چند روزي است جهان در نظرم ظلماني است

 

آنقدر هر دل شب در بر من آه مكش

ز چه رو تا به سحر ديده ي تو باراني است

 

دردم اين است تو بر رفتن من گريه كني

ليك در خانه ي همسايه ي ما مهماني است

 

حال چون وقت جدايي است رخم سير ببين

زير اين نيلي سيلي رخ من پيدا نيست

(جواد محمد زماني)

مرثيه حضرت زهرا(س)

              ذوالفقار علي (ع)

مرا ببین و برای سفر شتاب مکن

بیا و بر سر من خانه را خراب مکن


تمام حرف دلت را غروب با من گفت

و شرح سرخیه خود را چه خوب با من گفت


حضور ساده ی احساس عشق بودی تو

مدار چرخش دستاس عشق بودی تو


غمت چو دانه که فردا جوانه خواهد زد

هزار مرتبه ام تازیانه خواهد زد


هنوز هم به شفایت امید دارم من

میان شام عزا شام عید دارم من


قبول مکن که ز تنهاییم خبر داری

دلم به همره تو رفت همسفر داری


مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد

که باغ سبز تو را این شب خزان ببرد


مگر قرار نشد غمگسار من باشی

میان معرکه ها ذوالفقار من باشی


مگر نه قبل ورودم قیام میکردی

و گاه پیشتر از من سلام میکردی


ز جای خیز جواب سلام میخواهم

نگاه نیمه تمامت ، تمام میخواهم


نگاه بی رمق و دست بی رمق داری

شباهتی چه صمیمانه با شفق داری


چه شد که زندگیت را ز سر نمیگیری

و مرغکان مرا زیر پر نمیگیری


فضای سینه ی من گرم درد و آه شده است

بسان بازوی تو روز من سیاه شده است


مرو که موج نیازم به راه می افتد

پس از تو یوسف اشکم به چاه می افتد


مرو که چینی این دل شکسته تر نشود

غریب خسته ی این شهر خسته تر نشود


سخن اگر چه نگفتم ولی دلم پر بود

نگاه من که همیشه به خاک چادر بود


کنون به پیکر یاست شقایق افتاده است

نگاه کن که حسینت به هق هق افتاده است


چگونه غم ننشیند به چهره ی حسنت

که خون تازه گل انداخت روی پیرهنت


خدا کند که غمت سینه محترق نکند

و دخترت که بیاید ز غصه دق نکند

(جواد محمد زماني)

مرثيه حضرت زهرا(س)

                        يا زهرا(س)

زندگي در دل اين شهر حرام است علي

به خدا كار من خسته تمام است علي

 

طاير عشق تورا بال و پري نيست دگر

مرغ عمرم بنگر بر سر بام است علي

 

غم مخور هيچ ، كه در شهر سلامت نكنند

به لب بسته ي من باغ سلام است علي

 

با اشاره غم دل با پسرم ميگويم

ذوالفقار حسن من به نيام است علي

 

تو طبيبانه به بهبود من زار نكوش

عمر بيمار تو امروز تمام است علي

 

تو و اين شهر بگوييد به حالم پس از اين

به دل قاتل من عيش مدام است علي

 

شب تشييع ، تنم را تو از آن كوچه مبر

آخرين خواهشم و ختم كلام است علي

(جواد محمد زماني)