بقيع
بقيع
روزی اینجا بهار داشته است
چهار سنگ مزار داشته است
به حریمش پناه میبرده
هرکه با هرکه کار داشته است
مثل مشهد ، در حرم زائر
از خودش اختیار داشته است
شانه ي بی قرار و لرزان و
گونه ی آبدار داشته است
اشک با پلک ، رو به روی ضریح
آشکارا قرار داشته است
روزگاری به خادمی ِبقیع
جبرئیل افتخار داشته است
روی زوار باز بوده حرم
ساعت دو سه چهار داشته است
شاخه هایش به سنگ محکوم است
هر درختی که بار داشته است
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
	  (ابد والله يازهرا ما ننسا حسينا)