امام زمان (عج)
يا بقية الله
خاصیت نگاه تو ما را خراب کرد
این آفتاب، غوره يِ ما را شراب کرد
آدم که گریه را پدرانه به ارث داد
یادش به خیر باد که کار ِصواب کرد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا بقية الله
خاصیت نگاه تو ما را خراب کرد
این آفتاب، غوره يِ ما را شراب کرد
آدم که گریه را پدرانه به ارث داد
یادش به خیر باد که کار ِصواب کرد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا سيدنالعريان
هرچند خلق دوخته اش را كُنَد پسند
در سلك ما لباس براي دريدن است
(محمد سهرابي)
با تشكر فراوان از سرور عزيزم جناب آقاي"رضا فراهاني"
يا هوالاول و هوالآخر
ياران كه به شرك ميكنند آزارم
گويند كه من خداي دوم دارم
والله كه من موحدم اي ياران
من غير علي خدا نميپندارم
(محمد سهرابي)
يا قتيل العبرات
اين سيل ِ پاگرفته فقط دست گرمي است
ما گريه را براي مُحَرم گذاشتيم
(محمد سهرابي)
با تشكر فراوان از سرور گرامي جناب آقاي"عليرضا خاكساري"
اميري حسينٌ و نعم الامير
نوکر آن نیست که در کیسه پشیزی دارد
نوکر آن است که ارباب عزیزی دارد
(محمد سهرابي)
با تشكر فراوان از وبلاگ وزين"پائين پا"
يا امام رضا (ع)
زلفِ دلدار الهی که پریشان نشود
هیچ غم باعث آزار عزیزان نشود
آن دو چشمی که بُوَد قبله ي زوار دلم
من دعایم همه این است که گریان نشود
گفته بودم که معشوق فراوان شده است
گفته بودی که مثل تو پریشان نشود
خاک بوسان درت جمله طلا خیزانند
نوکری نیست در این خانه که سلطان نشود
کیست تا درک کند شان و مقاماتت را
مور ِکوی تو خودش خواست سلیمان نشود
ردِ پاهایِ تو دریا شده چشمه چشمه
بی جهت هجر تو منجر به بیابان نشود
هر که افتاده به راه تو عزیزش کردی
هر که دل داد به تو بی سر و سامان نشود
لذتِ عمر فقط یاد شما زیستن است
آنکه با یاد شما بود پشیمان نشود
ضامن خوب گدایان به بر ِ یار امروز
جز جگر گوشه ي سلطان خراسان نشود
کاظمینش به خدا وه چه شمیمی دارد
نوکر آن است که ارباب کریمی دارد
(محمد سهرابي)
با تشكر فراوان از سرور گرامي جناب آقاي"صادق طاهري"
يا امام رضا(ع)
وقتی که قال در حرمت حال می شود
دست دعا به شانه ی من بال می شود
در این همه مریض یکی را شفا مده
تقصیر توست این همه جنجال می شود
بر راه زائران تو کردیم گریه ها
این آبروی ماست که پامال می شود
از توبه در حریم تو ما هم ملک شدیم
آدم در این محیط سبک بال می شود
این نامه نیست بر پر و بال کبوتران
خون دل است سوی تو ارسال می شود
آباد شد کسی که ز گریه خراب شد
خوشحال آنکه پیش تو بد حال می شود
هر کس نمی رسد به در آفتاب او
معنی اگر چه نیز بود کال می شود
(محمد سهرابي)
صل الله عليك يا اباعبدالله
بر روضه ي تو پاي مرا هر كه باز كرد
بايد به جاي حلقه به دستش نماز كرد
پيغمبران گلوي تو را آب ميدهند
بي خود فرات بهر گلوي تو ناز كرد
موي تو جوهر شب و رويت بياض صبح*(بياض:دفتر سفيد نانوشته)
اين وام را خداي تعالي مجاز كرد
ترخيص جان ما به لبِ مرز كربلاست
اين حكم را امير نجف كارساز كرد
ما روز حشر از دلِ قبر تو ميدميم
هر كار كرد كشته ي تو با جواز كرد
تا زير حلق ، تكمه ي آن پيرهن مبند
عالم به صبح محشر ، عرض نياز كرد
شانه به غير پنجه ي زهرا به سر مزن
بگذار شانه ها همه گويند كه ناز كرد
تا فخر فطرس است پر يادگاري اش
فخر سلام ماست به فطرس سواري اش
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سيدنا المظلوم
عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
بار گرانِ در به درم را بیاورید
اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
ای قوم روضه خوان جگرم را بیاوريد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يازهرا(س)
گرچه كبود ناز نگاهت كشيدني است
از آفتاب هرچه كه باشد خريدني است
انگشت لاغرت ز چه در خواب ميپرد
شايد اشاره ايست كه روحت پريدني است
گل در لباس ساده ي تو راه ميرود
دنباله دار بودن زخم تو ديدني است
مويي كه استخوان تو برداشت چاك داشت
اين چاك استخوان به گريبان رسيدني است
بعد از تو اين وسايل تو ميكشد مرا
با من نگو كه خاطره هايت نديدني است
زين پلك بي مژه به دلم التفات كن
اشك تو بر غريبي حيدر چكيدني است
(محمد سهرابي)
جامه ي گلدار
امروز كه جز عشق تو پندار ندارم
جز جان به قدوم تو سزاوار ندارم
اى دلبر من غير تو دلدار ندارم
با غير تو اى شير خدا كار ندارم
من فاطمهام واهمه از نار ندارم
امروز
به سر چون كه تو دستار ندارى
با حكم نبى فرصت گفتار ندارى
ليكن تو مپندار كه يك يار ندارى
يا اينكه غريب استى و دلدار نداري
من فاطمهام مانع گفتار ندارم
فرياد كه بردند ز من بوالحسنم را
گم كردهام امروز خدايا وطنم را
پامال نمودند الهى چمنم را
وا مىكنم امروز به نفرين دهنم را
در راه تو از نعره زدن عار ندارم
خون در دلم از داغ تو اندوخته بهتر
در محفل من شمع تو افروخته بهتر
آن سينه كه شد محرم تو دوخته بهتر
مويى كه به كارم نخورد سوخته بهتر
من حوصله ي اين همه آزار ندارم
چون
پاى تو آيد به ميان مادّه ي شيرم
گردست دهد در وسط كوچه بميرم
عالم همه فهميد به عشق تو اسيرم
با نام تو در نار بگويم كه مجيرم
من خود شررم واهمه از نار ندارم
جان
مىدهم امروز كه دلدار بماند
بر صفحه جان نقش تو اى يار بماند
زهراى تو بين در و ديوار بماند
قدرى ز لباسم نوك مسمار بماند
من وحشتى از لطمه ي مسمار ندارم
تبدار شده در تب و تاب تو تن من
بيمار شده از غم عشقت بدن من
بشنو تو در اين لحظه على جان سخن من
اينگونه مبين سرخ شده پيرهن من
و اللَّه كه من جامه ي گلدار ندارم
اكنون كه عدو دست يداللهى توبست
اينگونه مپندار كه زهراى تو بنشست
بر معجر خود گر بنهد فاطمهات دست
از جاى درآرد به خدا هر چه ستون است
صد حيف كه من رخصت پيكار ندارم
رفتند
بنى هاشم و درد است به سينه
تكذيب شده فاطمه از فرقه ي كينه
حيدر شده محزون چو من زار و حزينه
امّيد مدد در همه ي شهر مدينه
جز حمزه و جز جعفر طيار ندارم
(محمد سهرابي)
يا زهرا (س)
اي فُلك عاشقي ز چه پهلو گرفته اي* *(فُلك:كشتي)
اي بحر عشق از چه به غم خو گرفته اي
تاريك شد دو چشم علي بي طلوع تو
چندي است از عزيز دلت رو گرفته اي
بهر سؤال نه ، ز مدد يا علي بگو
اي همسري كه دست به زانو گرفته اي
ترسم بگيرد از من دلسوخته تورا
زخمي كه از غلاف به بازو گرفته اي
ديوار را رها كن و از دست من بگير
اي آنكه دست خويش به پهلو گرفته اي
گرچه كبود گشته ولي باز كن به من
آن چشم را كه در خَم ابرو گرفته اي
آشفته است چون دل من موي زينبت
زان دم كه شانه را ز سر او گرفته اي
موي تو محرم است و علي محرم تو نيست؟
از چيست چهره در پس گيسو گرفته اي؟
(محمد سهرابي)
یک فلک ناله و یک حلقه دهانم دادند
از چنین جنس ، در این کوچه دکانم دادند
ای عجب یک دهن و چند زبانم دادند
قدر این مرحله را هر دو جهانم دادند
پای رفتار شکستند و عنانم دادند
چون که از خویش گرفتند و نشانم دادند
سوختم تا که در این خیمه مکانم دادند
(محمد سهرابي)
هرگونه استفاده باذكر منبع مشكلي ندارد
آيينه را فراق تو ديوار ميكند
اين قلب صاف را مرور زمان تار ميكند
مشق حسين كرده ام و باز ميكنم
تكليف را معلّم تكرار ميكند
نَم پس نميدهد دل خونم به غير اشك
اين پرده پوشي است كه ستّار ميكند
حتي بهشت ارزش اشك مرا نداشت
چشمم فقط براي تو كار ميكند
گفتم بخر مرا كه نيفتم به دست غير
گفتي كه حق معامله با يار ميكند
اميد وصل شاه و رعيت محال نيست
وقتي حسين روي به بازار ميكند
يك پرسش خدا جملات كليم شد
شوق تو كام را چه گُهر بار ميكند
از جلوه ي مُدام تو عالم ز تو پُر است
اين باده كاسه را خُم سرشار ميكند
من كربلا نديده به كسي جان نميدهم
آخر مرا وصال تو بر دار ميكند
عباس را فرست كه آيد به پيشواز
روزي كه خاك دعوت ديدار ميكند
(محمد سهرابي)
هر گونه استفاده با ذكر منبع مشكلي ندارد
یک حلقه ده که قلب گلوی من آب شد
یک ذره از فضیلت تو صد کتاب شد
یک قطره از شکایت من آفتاب شد
یا رب حسین را برسان شب خراب شد
طشت آمد و فلک دلش از غصه آب شد
زیرا بلندی دل ما زان جناب شد
جمعی هلاک گشته و جمعی جواب شد
یعنی حسین عید خدا انتخاب شد
اشکم برای مجلس ختمم گلاب شد
سر بر کند حسین و بگوید حساب شد
(محمد سهرابي)
هرگونه استفاده باذكر منبع مشكلي ندارد
يا اول مظلوم
اهل مدينه فاطمه ام را نظر زدند
با برق چشم خرمن جان را شرر زدند
در اول ربيع ، خزان شد بهار من
ماه مرا به آخر ماه صفر زدند
بهر تسليِّ دلِ زهرا يهوديان
باهيزم و لگد به عزاخانه سر زدند
از چوب ، خون تازه روان شد به روي خاك
از بس كه با غلاف به پهلوي در زدند
ديدند كه با تو راه به جايي نميبرند
نزديكتر شدند و سرت را به در زدند
زهرا نبود آنكه بيافتد به روي خاك
سيلي به صورت زن من بي خبر زدند
تا آمدم به خويش جمالش كبود شد
بد سيرتان جمال مرا بي خبر زدند
هر قدر گفت دختر پيغمبرم نزن
اهل مدينه فاطمه را بيشتر زدند
اين جايِ دستهاي فلاني فقط نبود
اين نقش را مُسَلمِّ چندين نفر زدند
معني ور شكسته چو خواهي مرا ببين
سرمايه يِ اميدِ مرا از كمر زدند
مردي كه هيچ ضربه به پشتِ كسي نزد
زهراش را جماعتي از پشتِ سر زدند
افتاد روي جفت علي لنگه ي دري
از بس كه جفت جفت و فُرادي به در زدند
اهل مدينه با همه ي كينه هاي خود
سرو رشيد باغ مرا با تبر زدند
(محمد سهرابي)
دلبر كمند خويش فكند و مرا گرفت
زلفي رسيد و مرا دست و پا گرفت
بر زلف او نوشته كه ياايهاالعزيز
يعني مرا براي رضاي خداگرفت
هرتار زلف دوست به يك جاست متصل
قلبم جدا گرفت و زبانم جدا گرفت
پرسيده ام ز مادرم او هم خبر نداشت
اصلا رفاقت من و تو از كجا گرفت
من بعد از اين به درد خودم گريه ميكنم
آقا به خرج خويش برايم دوا گرفت
من غرق گشته ام به درياي معصيت
آقا به خاطر دل زهرا مرا گرفت
در حيرتم چگونه خجالت نميكشد
هر كس براي خود كفن از كربلا گرفت
عالم تمام سوخت كه يارم كفن نداشت
اصلا تمام شعله از اين بوريا گرفت
وقتي زدي به آب دقيقا چگونه بود
چشم تو را به ياد ندارم كجا گرفت
(شاعرش را نميشناسم)
هرگونه استفاده باذكر منبع مشكلي ندارد