گودال
سالار زينب(س)
تو سر نداري، من سر ِ رفتن ندارم
ماندي به رويِ خاك و عالم كربلا شد
بندِ دلم بودي و هر بندِ تن ِ تو
انگار جايِ گندم ِ ري آسيا شد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
سالار زينب(س)
تو سر نداري، من سر ِ رفتن ندارم
ماندي به رويِ خاك و عالم كربلا شد
بندِ دلم بودي و هر بندِ تن ِ تو
انگار جايِ گندم ِ ري آسيا شد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا زهرا(س)
پیش از غروب ابری عمر
خزانتان
جان
می دهم به زندگی نیمه جانتان
از
چه ز روز حادثه حرفی نمی زنید
نا
محرم است چاه دلم با زبانتان؟
وقتی
به اذنتان ملک الموت زنده است
فکری
کنید بر اجل ناگهانتان
هر
شب به گرد بسترتان دور می زنم
تا
پنجه های مرگ نیفتد به جانتان
شاید
به خواب امشبتان محسن آمده
سر
زد تبسمی از لب مهربانتان
سجاده
و ستاره و تسبیح شاهدند
بر
گریه ی شبانه و درد نهانتان
دستی
که زانوی غمتان را بغل گرفت
حسرت
نهاده به دل کودکانتان
با
هر طپش که قلب حسن تیر می کشید
می
میرد از کبودی قد کمانتان
قلبم
شکسته تر شده از دستتان که من
پیرم
ز روزگار غریب جوانتان
چادر
به زیر پای شما گیر می کند
از
بس که خم شده کمر ناتوانتان
محض
تبرکی وسط سفره می برم
این
تکه ای که مانده ز دست پخت نانتان
از
چه ردیف دنده ی تان نامنظم است
بانو
چه آمده به سر استخوانتان
این
حال و روزتان پس از آن ضربه ی دَرَست
"این"
گریه کرده است بر احوال آنتان
ای
چشم پر ستاره ی آیینه ی علی
خون
می چکد زقطره ی اشک روانتان
مهمان
کنید از لبتان یک علی مرا
پیش
از غروب ابری عمر خزانتان
(محمد
امین سبکبار)
يا زهرا(س)
این آسیای گندم تو گریه آور است
این پخت نان و هیزم تو گریه آور است
گرچه کبودْ چهره ی تو زیر روسری است
اما همین تجسم تو گریه آور است
وقتی هنوز زخم لبت درد میکند
زحمت نکش! تبسم تو گریه آور است
کم کم کنار آمدی با درد پهلویت
سنگینی تفاهم تو گریه آور است
باران گرفت دیشب و می گفت آسمان
حیدر! هوای خانم تو گریه آور است
(محمد امین سبکبار)