مرثيه حضرت علي اكبر عليه السلام
قتل الله قوماً قتلوك
چگونه روضه نخواند دلي كه تنها شد
چگونه راه رود آنكه قامتش تا شد
عصاي دست مني روي خاك افتادي
ز جاي خيز كه پير از غم تو بابا شد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
قتل الله قوماً قتلوك
چگونه روضه نخواند دلي كه تنها شد
چگونه راه رود آنكه قامتش تا شد
عصاي دست مني روي خاك افتادي
ز جاي خيز كه پير از غم تو بابا شد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قتيل العبرات
از ازل در طَلَبَت چشم ترم گفت حسين
هركجا بال زدم، بال و پرم گفت حسين
مادرم داد به من درس محبت اما
من حسيني شدم از بس پدرم گفت حسين
شيره ي مِهر ِ تو خون شد به رگم شد جاري
خونِ دل اشك شد و در نظرم گفت حسين
تا گُل ِ نام تو واشد به لبم، باز پدر
گفت شكر تو خدايا پسرم گفت حسين
هرچه دارم همه از لطف پدر بود كه او
عوض ِ قِصه به بالين ِ سرم گفت حسين
اين عجب نيست كه يك بنده بَرَد نام ِ تورا
كه خدايِ ازل ِ دادگرم گفت حسين
تيغ ها نوحه يِ خون از لبشان جاري شد
تا در آن لحظه كه بانويِ حرم گفت حسين
گفتم اي عشق مرا دستِ نياز است دراز
طلبِ خويش به نزدِ كه برم گفت حسين
(رضا حمامي آراني"صفير")
با تشكر فراوان از سرور گرامي جناب آقاي"مطلبي"