وداع
يا حسين (ع)
شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود
بيشتر رويِ تو چشم تر ِمن باز شود
حرفِ هجران مزن اينقدر مراعاتم كن
دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حسين (ع)
شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود
بيشتر رويِ تو چشم تر ِمن باز شود
حرفِ هجران مزن اينقدر مراعاتم كن
دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا رضيع الحسين يا عطشان
حالا كه راهِ آب دگر وا نميشود
حالا كه چاره اي به تو پيدا نميشود
حالا كه مشكِ ساقي لب تشنه پاره شد
بين دو نهر قطره مُهَيّا نميشود
من گريه ميكنم تو بزن چنگ سينه ام
دردي كه بي دواست مداوا نميشود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
علي عَلَي الدنيا بعدك العفا
داغیست بر دلم که تسلا نمی شود
دیگر لب اذان گوی من وا نمی شود
بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز
زخمیست تا ابد كه مداوا نمی شود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
واي عليِّ اكبرم(ع)
بر زانو آمده پسرش را صدا كند
شايد جراحت جگرش را دوا كند
گرچه جگر نداشت نگاهش كند ولي
بالين او نشسته پسر را صدا كند
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
ولدي
پدر از خيمه ها نظر ميكرد
زير ِ لبها پسر پسر ميكرد
پيش ِ چشم ِ پدر علي اكبر
آتش ِ شوق شعله ور ميكرد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
پسرم
صبحدم بود كه من بر لبِ تو بوسه زدم
حال جايِ لگدِ خصم به لبها مانده
بويِ خون ميوزد از عمق ِ دهانت پسرم
اثري بر لب و دندان تو پيدا مانده
يك فزع كردي و خون صورتِ من را پُر كرد
لخته خونهاي گلويِ تو معما مانده
رويِ اين خاك كِشي پا ولي اما گُل ِ من
در مدينه اثرش بر دلِ ليلا مانده
(شاعرش را نميشناسم)
سالار زينب (س)
تورا زدند نگفتم كه خواهري سخت است
مرا زدند تو گفتي برادري سخت است
چگونه شمر سرت را شكست من ديدم
به رويِ سينه يِ پاكت نشست من ديدم
هر آنچه داد زدم كه نبر رسيدم من
به خنده داد جوابم دگر بريدم من
هنوز در تهِ گودال تار ِ گيسو هست
هنوز نيزه شكسته ميان پهلو هست
همين كه پيكر تو مورد تهاجم شد
ز دست و پا زدنت دست و پايِ من گم شد
مرا به حرمله يا شمر يا سنان نسپار
مرا به خاطر مادر به ساربان نسپار
(هاني امير فرجي)
يا باب الحوائج
بسته از خون دلم راهِ تماشا شده است
تشنگيِّ لبِ تو حيرت دريا شده است
مادرت امّ بنين نيست اگر بر سر ِ تو
همه يِ دشت پُر از گريه يِ زهرا شده است
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
امان از دل زينب(س)
لااقل يك كمي آهسته برو از پيشم
دل بريدن ز تو اين لحظه ي آخر سخت است
چه كنم خواهش زهراست ولي مجبورم
عوض ِ رويِ تو بوسيدنِ حنجر سخت است
برو اما نظري هم سويِ ميدان انداز
يك زنِ بي سپر و اينهمه لشگر سخت است
دست كي ميسپري خيمه يِ ما زنها را؟
پيش ِ اين قوم نگهداري معجر سخت است
خنجر اي كاش به حال تو مراعات كند
چون كه از پشت جدا كردن اين سر سخت است
(علي صالحي)
تپش نبض جهان از ضربان افتاده
به رويِ خاك نه يك تن كه جهان افتاده
يك طرف جسم كه نَه، سايه اي از جسم علي
در كنارش پدري گريه كنان افتاده
يك طرف پيكر بي جان و كمي آن سو تر
سپر و نيزه و شمشير و كمان افتاده
برگ ريزانِ قدش طعنه به پائيز زده
هر طرف پيكرش از باد خزان افتاده
(شاعرش را نميشناسم)
سالار زينب (س)
باطن ترین من، نه خداحافظی مکن
هر چند ظاهراً، نه خداحافظی مکن
من نیمه ي توام جلویت ایستاده ام
با نیم ِخویشتن، نه خداحافظی مکن
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
حسين(ع)
جانِ من هستي ولي از تن جدا افتاده اي
عرش رحمان از چه زير دست و پا افتاده اي؟!
اينچنيني كه برادر صورتت زخمي شده
از رويِ مركب گمانم بي هوا افتاده اي
ديدم آن چيزي كه يعقوب از پسرهايش شنيد
يوسفم هستي و دست گرگها افتاده اي
پيكرت را نيزه تقطيع هجائي كرد و رفت
ها و نون و يا و سينم ، جا به جا افتاده اي
(شاعرش را نميشناسم)
يا مظلوم
با سر پاک تو آنان که تجارت کردند
در دو دنیا به تو سوگند خسارت کردند
اُف بر آن مردم بی رحم که در کرب و بلا
خنده کردند و به قتل تو نظارت کردند
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا سيدنالعريان
كاروان كاش تن ِ بي كفنت را ميبرد
پاره هايِ تن ِ دور از وطنت را ميبرد
گام در گام چه شرمنده و سنگين ميرفت
نيزه وقتي كه سر ِ بي بدنت را ميبرد
شِروه خوان زود به صحرا زد و منزل منزل
خبر ِ تشنگي و سوختنت را ميبرد
مادرت مويه كنان آمده استقبالت
قدرت دست اگر داشت تنت را ميبرد
(محسن استوار)
سالار زينب(س)
بايد كه از نيزه سرت را پس بگيرم
رگ هايِ سرخ ِ حنجرت را پس بگيرم
آه اي سليمانِ زمانه سَعيَم اين است
از ساربان انگشترت را پس بگيرم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا باب الحوائج
لبِ تو حدِّاقل سیر بود بهتر بود
به جای خون به لبت شیر بود بهتر بود
ز خون محاسن و پشت لبت جوانه زده
به عمه گفتم اگر پیر بود بهتر بود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
امان از دل رباب(س)
يك باغ پُر از غنچه كه پرپر كردند
نامرديِ خود جمله برابر كردند
در پيش ِ دو چشمانِ پُر از آبِ رباب
دعوا سر ِ گهواره ي اصغر كردند
(محمد حسن بيات لو)
امان از دل رباب(س)
حرفِ دل است، داد كه ناپاك صورتان
از بس قشنگ بود علي را نظر زدند
تيري كه استخوانِ ابالفضل را شكست
آن تير را به حنجره يِ اين پسر زدند
(شاعرش را نميشناسم)
يا حضرت علي اصغر(ع)
چرخيد خداوند به دور ِ سر ِ تو
زد بوسه به پاره پاره ي پيكر ِ تو
والله كه كشتي نجات همه است
گهواره يِ كوچك علي اصغر ِ تو
(شاعرش را نميشناسم)
حي علي العزا
دل واپس غمیم محرم نیامده
فکر محرمیم، محرم نیامده
باز این چه شورش است که چون مغرب دهم
بر سینه می زنیم ، محرم نیامده
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا زينب كبري(س)
زینب بساط کاخ ستم رابه هم زده
زینب به رویِ قلّه يِ عصمت علم زده
مثل حسین فاطمه محبوب قلب هاست
زینب درون سینه يِ ماهم حرم زده
زینب نگو بگو همه يِ هیبت علی
کفار رابه خطبه چو تیغ دودم زده
زینب به ناز شستِ خودش در اسارتش
بادست بسته از ولی الله دم زده
ای بُزدلانِ شام که خرما می آورید
زینب به لوح عالمه مُهر ِکرم زده
بایک اشاره کاخ ستم رابه باد داد
او بر رقیه ناله يِ برنده یاد داد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
ولدي
ارباً اربا بس كه گرديده تنت
ناتوانم من ز خيمه بردنت
بر مزار ِ خويش تا شمعت كنم
بايد از رويِ زمين جمعت كنم
(شاعرش را نميشناسم)
علمدارم
اي قد بلند، در دلِ صحرا بلند شو
اي قد خميده، اي قَدِ طوبا بلند شو
بعد از تو نيست قُوَتِ قلبي به خواهرم
بعدِ تو ميشوم تك و تنها بلند شو
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
باب نجات
با نام ابالفضل گرفتار حسينيم
او كرده صدا گرمي ِ بازار حسينيم
از مادر ِ او هرچه كه گفتيم گرفتيم
از اُمّ بنين است عزادار حسينيم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قمر العشيره
از کار عشق این گره بسته وا نشد
باب الحوائج همه حاجت روا نشد
بستند راههای حرم را به روی او
می خواست تا حرم ببرد آب را نشد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا زينب كبري(س)
آئينه دار ِ حيدر ِ كرّار زينب است
هفتاد سر بريده و سردار زينب است
هفتاد پا نشسته ز فرطِ عطش ولي
چابكسوار ِ عرصه يِ ايثار زينب است
(شاعرش را نميشناسم)
علي الدنيا بعدك العفا
باد آمد سحاب را گم کرد
اشک از دیده خواب را گم کرد
رفت از دست در افق امید
تشنه کامی سراب را گم کرد
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
ولدي
نگاه مختصری کن به چشمهای ترم
که جان سالم از این مَهلَکه به در ببرم
لبی تکان بده پلکی به هم بزن بابا
نفس بکش علی اکبر نفس بکش پسرم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
تقديم به روح همه ي گذشتگان و عاشقان اباعبدالله الحسين(ع) به خصوص "حاج تقي شريعتي"
يا قاسم ابن الحسن (ع)
بي تو در بين حرم بانگ عزا افتاده
واي قاسم، عوض ِ وا عطشا افتاده
چاره اي كن كه نمانند به رويِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)
كشته ي دوست شدن در نظر مردان است
پس بلا بيشترش دور و بر مردان است
يازده ساله ولي شوق ِ بزرگان دارد
در دلِ كودكِ اينها جگر مردان است
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....