اخا ادرك اخا

تيغ ازكمين،دو دستِ تنم را گرفت و بُرد

تا گاهواره پَر زدنم را گرفت و بُرد


از پشت نخل هاي شريعه تبر به دست

گل برگ‌هاي ياسمنم را گرفت و بُرد


يك دشت نيزه حُرمتِ سي سال منصبِ

ساقيِ تشنه‌ها شدنم را گرفت و بُرد


يك لشگر ِ حسود و هزاران هزار تير

امّيدِ آب داشتنم را گرفت و بُرد


تيري تمام ِ آرزويم ريخت رويِ خاك

مشكي كه بود در دهنم را گرفت و بُرد


رويي كه با سكينه شوم رو به رو نبود

چَشمانِ رو به رو شدنم را گرفت و بُرد


ضربِ عمودِ‌ آهنم انداخت بر زمين

در خاك و خون توانِ تنم را گرفت و بُرد


سويِ خودش كشيد مرا هر كسي رسيد

با نيزه عضوي ازبدنم را گرفت و بُرد


با چكمه تيرهاي تنم را شكست و ريخت

آن بي‌حيا كه پيرهنم را گرفت و بُرد


دستي كريم بر سر‌ ِ زانو سرم گذاشت

با بوسه بوسه اش مَحَنم را گرفت و بُرد


تا خيمه رويِ شانه‌ي قد كمانيش

داغ ِ ز شرم سوختنم را گرفت و بُرد


ديدم ز نيزه وقتِ اسيري به كوچه ها

زنجير دستِ سينه‌زنم را گرفت و بُرد

(عليرضا شريف)