يا باب الحوائج
اى كه خاك قدمت سرمه ي چشم تر من
كن قدم رنجه بيا پاى بنه بر سر من
خانه زاد توام اى سرور اقليم وجود
افتخار است بگويى تو اگر نوكر من
پدرت از نجف آمد، توهم از خيمه بيا
كن خلاص از غم حسرت دل غمپرور من
حسرتم بود ، نبود، امّ بنينم به كنار
مادرت فاطمه آمد عوض مادر من
دستم افتاد و نگون گشت علم غرقه به خون
واژگون گشت ز مركب چو علم پيكر من
اى پناه همه مظلوم ز پا افتاده
وقت آن است كه دستى بكشى بر سر من
دستگير همه وامانده ، بيا دستم گير
از ره لطف ، فشان آب بر اين آذر من
نگران توام اى شاه كه جان بسپارم
خنجر قاتل دون آمده بر حنجر من
شاهبازت به كف كركس دون افتاده
دست تقدير بر افكنده ز تن شهپر من
مى نمودم به سوى خرگه سلطان پرواز
كوفيان گر ز ره كينه بكندند پر من
بجز از ديدن وجه الله باقى رويت
آرزوى دگرى نى به دل مضطر من
نام تو در لب و، بر خاك همى مالم رخ
مى نويسد به زمين نام تو چشم تر من
دادن دست به عشقت چه لياقت دارد
اى به قربان تو بشكسته سر اى سرور من
من (حسينى ) نسبم ، چشم به دست كرمت
خالى از قول اباطيل رود دفتر من
همه ي عمرم ، به تو گفته ام آقا، مولا
از ره لطف بگو نوكر من ، چاكر من
(حسيني)
هرگونه استفاده باذكر منبع مشكلي ندارد