مدح و مرثيه قمر بني هاشم(ع)
يا قمر العشيره
جلوه کن در دلِ شب صورت مهتاب بکش
خَم بیانداز به ابرویت و محراب بکش
فکر ما نیز بکن، شانه مزن مویت را
عاشقان را به سر ِ دار ِ پُر از تاب بکش
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قمر العشيره
جلوه کن در دلِ شب صورت مهتاب بکش
خَم بیانداز به ابرویت و محراب بکش
فکر ما نیز بکن، شانه مزن مویت را
عاشقان را به سر ِ دار ِ پُر از تاب بکش
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
باب نجات
با نام ابالفضل گرفتار حسينيم
او كرده صدا گرمي ِ بازار حسينيم
از مادر ِ او هرچه كه گفتيم گرفتيم
از اُمّ بنين است عزادار حسينيم
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قمرالعشيره
دستي كه در مقابل شه ميشود دراز
بي دست علقمه ز كرم ميكند پُرَش
(محد حسن بياتلو)
با تشكر فراوان از برادر بزرگوارم جناب آقاي"سجاد محرابي"
يا ساقيالعطاشا
كس پيش تو دم ز زور و بازو نزند
كو آنكه برابر تو زانو نزند؟
لب تشنه ز علقمه گذشتي آري
دريا كه به رودخانه ها رو نزند
(احمد واعظي)
دخيل يا ابالفضل(ع)
فرداي قيامت كه گرفتار ترينيم
وحشت زده و بي كس و بي يار ترينيم
آنقدر طرفدار من و توست ابالفضل
انگار نه انگار گنهكار ترينيم
(شاعرش را نميشناسم)
با تشكر فراوان از برادر بزرگوارم جناب آقاي"حيدر زنده بودي"
يا كفيل زينب يا قمرالعشيره
وقتي گدايي را پناهي نيست ديگر
جز كوچه ي چشم تو راهي نيست ديگر
جز تو به حاجت ها الهي نيست ديگر
اين جذبه ها خواهي نخواهي نيست ديگر
تو شمعي و گرماي تو پروانه پرور
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
الآن انكسر ظهري
از آب دگر بر لب دختر سخنی نیست
بعد از تو در این معرکه بر من وطنی نیست
از ناز دو چشمان تو خواندم که برادر
در رفتن مهتاب دگر آمدنی نیست
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا ساقي العطاشا
چشم ها از خبر ِمشكِ تو چون دريا بود
پدر از علقمه مي آمد و قدش تا بود
انكسار ِغمت از صورت بابا ميريخت
شور ميزد دل و در چشم همه پيدا بود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا قمرالعشيره يا باب الحوائج
الا که در سپه مُلکِ عشق سرداری
برادر حسنینی و فخر داداری
اگر تو شافی بهداری حسین باشی
چه با صفاست به درمانگه تو بیماری
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
در پيچ و تاب غيرت خود آب ميشوي
سقاي تشنه ، تشنه ي ناياب ميشوي
غصه نخور كه علقمه هم معرفت نداشت
تنها تويي كه معرفت ناب ميشوي
وقتي علي به شهر رسول خدا در است
حالا تو هم براي اخا باب ميشوي
پشت سر برادر خود راه ميروي
يعني تويي كه سايه ي ارباب ميشوي
(شاعرش را نميشناسم)
هرگونه استفاده با ذكر منبع مشكلي ندارد
تا دست بسته بازکنی مشت آب را
داغت شکست هفت کمر پشت آب را
نقش هزار زلزله بر شط پدید شد
تا ریختی به روی زمین مشت آب را
دستت به آب لب نزد و لب به آب ، دست
حیران نهادهای به لب انگشت آب را
از ساحل تو آب عطشناک میرود
در حسرت لب تو طمع کشت آب را
با آب دست و پنجه کمی نرم کرده، سخت
مالیدهای به خاکِ ادب پشت آب را
(سيد شهاب الدين موسوي)
هرگونه استفاده با ذكر منبع مشكلي ندارد