مرثيه حضرت زهرا(س)
اي بقيع نيمه شبي قهر آميز
شد بهار گل حيدر پاييز
چه كنم سينه پر از درد شده
باغ سر سبز علي زرد شده
يار از ديده نهان است نهان
چه كنم با دل و چشم نگران
چه كنم يار مرا خاك ربود
همه ي دلخوشيم فاطمه بود
غم او كوه غمي ساخت مرا
مرگ او از نفس انداخت مرا
دهر بي فاطمه زندان من است
فاطمه روح من وجان من است
جز غم و غصه ي من هيچ نديد
سالها فاطمه ام رنج كشيد
ياد آن پنجه و دستاس به خير
ياد آن گرمي واحساس به خير
ياد آن روز كه در پاي تنور
مهربان همسر من داشت حضور
واي بي حوصله هستم چه كنم
فاطمه رفته ز دستم چه كنم
صبح تابندگيم با او رفت
لذت زندگيم با او رفت
راز بالندگيم زهرا بود
نمك زندگيم زهرا بود
اين كه اينگونه به خواب ناز است
ازلي فلسفه ي اعجاز است
دستهايي كه گرفتش علني
پدرش بود رسول مدني
او به من آينه را صاف سپرد
چه كنم ميخ بر آن آينه خورد
پايه ي خانه ي دل كرد نشست
خصم دون آينه ي وحي شكست
اي بقيع خانه و خلوتگه راز
هيجده ساله گلم را بنواز
صورت فاطمه و بستر خاك
خاكها باد به فرق افلاك
جاي آن است مباهات كني
ناز چندان به سماوات كني
اين كه بگرفته مكان در گل و خشت
هست گنجينه اي از هشت بهشت
او مرا قوت دل ميبخشيد
گرچه ميسوخت ولي ميخنديد
هر تبسم كه نثارم ميكرد
گره اي باز ز كارم ميكرد
هرچه يا فاطمه ميگويم من
سخني نشنوم از يار كهن
فاطمه رفت و ز جان سيرم كرد
عمر كوتاه گلم پيرم كرد
من كه با گريه تكلم كردم
اي بقيع فاطمه را گم كردم
بعد زهرا تو بگو سنگ لحد
چه كسي حرف مرا ميشنود
من كه با غصه قرين خواهم شد
بعد او خانه نشين خواهم شد
فاطمه ديده چو از دنيا بست
شيشه ي صبر يدالله شكست
شعر خوشزاد تسلاي دل است
گرچه از فاطمه رويش خجل است
(سيدحسن خوشزاد)
(ابد والله يازهرا ما ننسا حسينا)