مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن عليه السلام

          يا عبدالله ابن الحسن(ع)

سنگدل! تيغ كشيدي كه سرش را ببَري؟!

هر قَدَر سهم ِ تو شد بال و پرش را ببَري؟

دست و پا ميزند و آخر ِكارش شده است!

پاك وحشي شده اي تا جگرش را ببَري؟

با وجودي كه ندارم زره و تيغ مگر

مُرده باشم بگذارم كه سرش را ببَري

همه ي عمر به چَشم ِ پسرش ديده مرا

سعي كن از سر ِ راهت پسرش را ببَري

سپر افتاده ز دستش، سپرش ميگردم

بايد اوّل بزني تا سپرش را ببَري


در خورش نيست اگر بازوي آويز به پوست

جانِ ناقابل ِ من هديه ي ناچيز ِ عموست


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

          يا عبدالله ابن الحسن(ع)

دست و پا كه ميزني بر غيرتم بر ميخورد

لشگرت كه نيست اما يك نفر داري هنوز

(شاعرش را نميشناسم)

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

      يا عبدالله ابن الحسن (ع)

دست از عمه کشید و بدنش میپیچید

زیر ِ پایش عربی پیرهنش میپیچید


گردبادی ز خیامی به نظر می‌آمد

گِردَش انگار زمین و زَمَنَش میپيچید


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مدح و مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

    يا حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

كشته ي دوست شدن در نظر مردان است

پس بلا بيشترش دور و بر مردان است

 

يازده ساله ولي شوق ِ بزرگان دارد

در دلِ كودكِ اينها جگر مردان است


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

    يا حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

مصحف ما چه به هم ريختنت!!! واي عمو

چقَدَر تير نشسته به تنت واي عمو


همه يِ رختِ تو غارت نشده پاره شده

بسكه يكپارچه با پا زدنت واي عمو



ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

     يا حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)

از خیمه گاه دویدم و گفتم عمو کجاست؟

این پیکر عموست که در زیر دست و پاست؟!!!

 

دیدم نگاه چشم عمو رو به خیمه هاست

دیدم که بر عبای عمو جای رد پاست


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

       يا عبدالله بن الحسن(ع)

عمو رسيدم و ديدم؛ چقدر بلوا بود!

سر تصاحب عمامه ي تو دعوا بود

 

به سختي از وسط نيزه ها گذر كردم

هزار مرتبه شكر خدا كمي جا بود!


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

       حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

اين كيست كه طوفان شده ميل خطر كرده؟

در كوچكي خود را علمدار دگر كرده

اين كه براي مادرش مردي شده حالا

خسته شده از بس ميان خيمه سر كرده

اين كيست كه در پيش روي لشگر كوفه

با چه غرور محكمي سينه سپر كرده

آنقدر روي پنجه ي پايش فشار آورد

تا يك كمي قدّ خودش را بيشتر كرده

با ديدنش اهل حرم ياد حسن كردند

از بس شبيه مجتبي عمامه سر كرده

اما تمامي حواسش سمت گودال است

آنجا كه حتي عمه را هم خونجگر كرده

 

آنجا كه دستي بر سر و روي عمو ميزد

با چكمه نامردي به پهلوي عمو ميزد


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

   يا حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

دستي كريم هست كه نذر خدا شود

وقتي نياز بود ، به وقتش جدا شود

از عمه ام بخواه كه دستم رها شود

هركس كه كوچك است ، نبايد فدا شود؟

 

بايد براي خود جگري دست و پا كنم

با دست كوچكم سپري دست و پا كنم


ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

         یا کریم ابن الکریم(ع)

يك نفس آمده ام تا كه عمو را نزنی

كه به اين سينه ی مجروح تو با پا نزنی

 

ذكر لا حول و لا از دو لبش می بارد

با چنين نيزه ی سر سخت به لبها نزنی

 

عمه نزديک شده بر سر گودال ای تيغ

مي شود پر به سوی حنجره حالا نزنی؟

 

نيزه ات را كه زدی باز كشيدی بيرون

می زنی باز دوباره نشد آيا نزنی؟

 

نيزه ات را كه زدی باز نمي شد حالا

ساقه ی نيزه خونين شده را تا نزنی؟

 

من از اين وادی خون زنده نبايد بروم

شک نكن اينكه پرم را بزنی يا نزنی

 

دست و دل باز شو ای دست بيا كاری كن

فرصت خوب پريدن شده! در جا نزنی

(عليرضا لک)

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

 يا عبدالله ابن الحسن(ع)

دله در خون تپيده درد دارد

كمر تا شد خميده درد دارد

قسم بر دست ساقي ِ علمدار

عمو دستِ بريده درد دارد

(شاعرش را نميشناسم)

مرثيه حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

  يا حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)

لب گودال زمین خورد و به دریا افتاد

آنقدر نیزه تنش دید که از پا افتاد

 

سنگ ها از همه سو سمت عمو آمده اند

یک نفر در وسط معرکه تنها افتاد

 

بر روی خاک که با صورت خونین آمد

تیرها در همه جای بدنش جا افتاد

 

در دهانی که پر از خون شده ... بی هیچ خبر

نیزه ای آمده و ذکر خدایا افتاد

 

عرق مرگ نشسته است به پیشانی او

بر سر سینه کسی آمده با پا افتاد

***

«زیر شمشیر غمش رقص کنان آمده ام»

قرعه ي کار به نام من شیدا افتاد

 

«بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند»

که چنین پای دم آخرش از پا افتاد

 

بازویم ارثیه ي فاطمه باشد که کبود

پیش چشمان پُر از گریه ی بابا افتاد

 

خوب شد مثل پدر مثل عمو عباسم

سر ِمن در بغل حضرت آقا افتاد

 

خوب شد کشته شدم ، اهل حسد ننوشتند

پسر مرد جمل از شهدا جا افتاد

(عليرضا لك)

 

حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

       دلاور حسن(ع)

پا برهنه شد و به میدان زد

داد میزد عمو رسیدم من

دست من هست پس نبُر دیگر

تیغِ زیر گلو ....رسیدم من

**

تا بیایم غریب لب تشنه

با خدا دردِ دل مُفصَّل کن

با مناجات گوشه ی گودال

نیزه ها را کمی معطّل کن

**

چه قدر دیر آمدم تیغی

 بوسه بر دست مهربانم زد

قاری خوش صدای آل الله

چه کسی نیزه بر دهانت زد

**

چند خط شکسته ی مُمتَدّ

شکل زخم عمیق پیشانی

بی علمدار بودن خیمه

علت اصلی پریشانی

(وحيد قاسمي)

((باتشكر از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر))

حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)

        دلاور حسن(ع)

در سرش طرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد


فکر آن بود که می شد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد


به عمویش که نظر می انداخت

یاد تنهایی بابا می کرد


دم خیمه همه ی واقعه را

داشت از دور تماشا می کرد


چشم در چشم عزیز زهرا

زیر لب داشت خدایا می کرد


ناگهان دید عمو تا افتاد

هر کسی نیزه مهیا می کرد


نیزه ها بود که بالا می رفت

سینه ای بود که جا وا می کرد


کاش با نیزه زدن حل می شد

نیزه را در بدنش تا می کرد


لب گودال هجوم خنجر

داشت عضوی ز تنش وا می کرد


هر که نزدیکترش می آمد

نیزه ای در گلویش جا می کرد


زود می آمد و می زد به حسین

هر کسی هر چه که پیدا می کرد


آن طرف هلهله بود و این سو

ناله ها زینب کبری می کرد


گفت ای کاش نمی دیدم من

زخمهایت همه سر وا می کرد


دست من باد بلا گردانت

ذبح گشتم به روی دامانت

(احسان محسني فر)

لطفا در خواندن اين روضه حق مطلب ادا شود

((با تشكر از امير بزازي براي ارسال شعر))

هرگونه استفاده با ذكر منبع مشكلي ندارد