مرثيه امام جواد(ع)
مسموم وا اماما
از صداي نفس نفس زدنت
همسر ِ تو چقدر شاكي بود
شده پيراهن ِ تنت تازه
مثل آن چادري كه خاكي بود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
مسموم وا اماما
از صداي نفس نفس زدنت
همسر ِ تو چقدر شاكي بود
شده پيراهن ِ تنت تازه
مثل آن چادري كه خاكي بود
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا جوادالائمه (ع)
هرچند كه زخم جگرش خوب نشد
صد شكر لبش شكسته از چوب نشد
هر چند به روي بام افتاد ولي
مانند حسين تنش لگد كوب نشد
*****
جان دارد و زير آفتاب افتاده
لب تشنه شده به ياد آب افتاده
بغداد چو كوچه ي بني هاشم شد
بر خاك گُله ابوتراب افتاده
*****
بد جور به اشك و ناله اش خنديدند
پرپر زد و دور بدنش رقصيدند
اي كاش كه يك ذره حيا ميكردند
بالاي سرش رئوف را ميديدند
(شاعرش را نميشناسم)
يا جواد الائمه ادركني
بر روی خاک حجره ای مردی
بی رمق، بی شکیب افتاده
باز تاریخ میشود تکرار
یک امام غریب افتاده
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا جواد الائمه ادركني
عزت عالمين ميخواهم
نجف و كاظمين ميخواهم
طوفِ قبر حسين ميخواهم
يا جواد الائمه ادركني
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا جواد الائمه ادركني
اي كه از زهر خون شده جگرت
به تو و جد و مادر و پدرت
من ِ بيچاره را مران ز درت
يا جواد الائمه ادركني
ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....
يا جوادالائمه ادركني
سر را ز خاك حجره اگر بر نداشتي
تو رو به قبله بودي و خواهر نداشتي
خواهر نداشتي كه اگر بود ميشكست
وقتي كه بال ميزدي و پر نداشتي
از طوس آمدم كه بگِريَم در اين غمت
ياري به غير چند كبوتر نداشتي
وقتي كه زهر بر جگرت چنگ ميكشيد
جز يا حسين ناله ي ديگر نداشتي
ختمي گرفته اند برايت كبوتران
لبخند ميزدند و تو باور نداشتي
تو تشنه كام و آب زمين ريخت قاتلت
چشمت به آب بود و از آن بر نداشتي
كف ميزدند دور و برت تا كه جان دهي
كف ميزدند و تاب به پيكر نداشتي
كف ميزدند وليكن به روي دست
دست ز تن جداي برادر نداشتي
شكر خدا كه پيرهني بود بر تنت
يا زير نيزه ها تن بي سر نداشتي
شكر خدا كه لحظه ي از هوش رفتنت
خواهر نداشتي ، غم معجر نداشتي
(حسن لطفي)
يا جواد الائمه ادركني
آسمان اشک شوق می بارید
عشق روی زمین قدم می زد
دست باران به شانه ها می خورد
خلوت باغ را بهم می زد
***
اسکله بر افق تبسم کرد
موج و ساحل کنار هم ماندند
جزر ومد کف زدند و رقصیدند
وصدفها ترانه می خواندند
***
پر و بال کبوتران واشد
دل خود را به آسمان دادند
ماتشان برده بود و از بالا
خانه ای را بهم نشان دادند
***
خانه ی آیه ها و آینه ها
کعبه تنها رفیق و همگامش
قعر زیر بنای آن خورشید
پاتوق هر فرشته ای بامش
***
ناگهان عرش بر زمین افتاد
فرش تعظیم کرده و پا شد
وملائک به چشم خود دیدند
سرزمین مدینه زيبا شد
***
ازدحام گدا چنان پشتِ
در خانه هجوم آوردند
به گمانم که روزی ِخود را
تا نگیرند بر نمی گردند
***
همه مست اند مستِ این خانه
پس نه ، این خانه نیست میکده است
چه قدر شاد شد امام رضا
که جوادش ز راه آمده است
***
نهمین نور خانواده ی عشق
هشتمین طفل مادر دنیا
پسر ماهِ حضرت خورشید
پدر جود و مهربانی ها
***
هنر یک نگاه او حاتم
بسکه از رتبه ی کرم رد شد
باعث قحطی گدا شده است
دست و دل بازی اش زبانزد شد
***
السلام ای امام سائلها
حضرت عشق همجوار خدا
دامنت رابه دست ما برسان
لطف حق٬ ای خزانه دار خدا
***
جود تو علت وجود من است
سوره ی کوثر امام رضا
تو جوانی جوانی ام به فدات
ای علی اکبر امام رضا
***
تو بهاری وسبزی و سروي
ماخمیده درخت پائیزیم
گریه ی تو ز ماتم زهراست
مابرای تو اشک می ریزیم
***
گرچه بی ارزشیم و سرباریم
ماخریده شدیم گریه کنیم
خنده اصلاً به ما نمی آید
آفریده شدیم گریه کنیم
(حامد خاكي)
يا جوادالائمه(ع)
من
جوادم که خدا خوانده جواد
من
چه کردم به تو اى بد بنیاد
عوض
آنکه مرا یار شوى
بر
دل غم زده غم خوار شوى
رفتى
و در به روى من بستى
با
کنیزان همگى بنشستى
گفتى
از آب مرا منع کنند
شادى
و هلهله آن جمع کنند
تو
که آتش به دلم افکندى
حال
استاده اى و ميخندى!
حجره در بسته و من تنهايم
به خدا من پسر زهرايم
تن
بى تاب مرا تاب بده
جگرم
سوخت مرا آب بده
بدن
زار ِمن ِتشنه جگر
بعد
قتلم به روي بام ببر
تا
که لب تشنه به زیر خورشید
جان
سپارم چون حسین شاه شهید
(شهيد غلامعلي رجبي)
يا جواد الائمه(ع)
افتاده بين حجره و آبش نمي دهند
ميگويد آب آب و جوابش نمي دهند
اين قوم جاهلي که به دست امام خويش
آب از براي کسب ثوابش نمي دهند
حاجت به آبِ روي زمين ريختن نبود
يک رو به قبله را که عذابش نمي دهند
***
از بسکه کف زدند و شده هلهله به پا
ماندم درون خانه عروسي است يا عزا
در کودکي اي آنکه زدي مشت بر زمين
حالا به جاش آمده زهرا بيا ببين
تو از شنيده هاي غمش قد خميده اي
اکنون ببين هرآنچه که قبلا شنيده اي
در پشت درب بسته ي حجره نشسته است
يك مادري كه خسته و پهلو شكسته است
***
مادر تلاش كرد ولي درب بسته را
دست شكسته اش نتوانست وا كند
اين پشت در نشسته يا افتاده از نفس
دستش بلند شد پسرش را دعا كند
ميگفت اي خدا نكند مثل كربلا
اين بار هم كسي سري از تن جدا كند
آمين فوج فوج كبوتر بلند شد
تا سايه اي براي تنت دست و پا كند
***
لب تشنه ، دست وپا زده است مانده بي پناه
اين حجره جلوه ايست ز گودال قتلگاه
(شاعرش را نميشناسم)