مرثيه سيدالشهدا (ع)

*جناب آیت الله فاطمی نیا میفرمودند که مرحوم شهریار آرزو داشتند تمام اشعارشان را به نیّر تبريزي بدهند و در عوض این بیت نيّر تبريزي را بگيرند.

              يا حسين شهيد(ع)

*ای فَرَس با تو چه رخ داده که خود باخته ای

مگر این گونه که ماتی! تو شه انداخته ای؟

 

ای همایون فرس پادشه سدره مقام

که چراگاه بهشت است تورا جای خرام

نه رکابی زتو برجاست نه زین و نه لگام

مگرای پیک سبک پا! بر سر شاه انام

چه بلا رفته که با خویش نپرداخته ای؟

 

تا صهیل تو همی آمدی ای پیک امید

بر همه اهل حرم بود صدای تو نوید

کاینک آید زپی پرسش ما شاه شهید

مگر این بار خداوند حرم را چه رسید؟

کای فرس شیهه زنان برحرمش تاخته ای؟

 

اگر آورده ای ای هد هد فرخنده سیر

ز سلیمان و نگینش بر بلقیس خبر

زچه آلوده به خون تاج تو؟ خاکم بر سر

راست گو تخت سلیمان شده برباد مگر

تو زبهر خبر از تیر پری ساخته ای!

 

آن شهی را که به امرش فکند سایه سحاب

خواهد ار آب، شود خاک در عالم نایاب

طعنه بر لجّه ی تیار زند موج سراب

دیده ای کشته مگر، تشنه لبش بر لب آب

که چنین ناله به عیّوق برافراخته ای؟

 

تو که غلطان زسر زین، نگونش دیدی

در میان سپه دشمن دونش دیدی

ای فرس راست به من گوی که چونش دیدی

تو به چشمان خود، آغشته به خونش دیدی؟

یا قتیل دگری بود تو نشناخته ای؟

 

بوی خون آید از این کاکل ویال و تن تو

شد مگر کشته ی روبه، شه شیر اوژن تو

دل افسرده ی من آب شد از دیدن تو

فاش گو، برق که آتش زده بر خرمن تو؟

که چنین غلغله در بحر و بر انداخته ای؟

(نيّر تبريزي)

با تشكر فراوان از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر جانسوز

مرثيه قمر بني هاشم(ع)

           يا قمر العشيره

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند

یکصدا در همه ي کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و اُمّ بنین

پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاچید

همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن

تا که دیدند سرش گشته دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت

به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم ، سوی حرم میرفتند

قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم

نا کسان بی خبر از قهر خدا خندیدند

(شاعرش را نميشناسم)

با تشكر از برادر بزرگوار جناب آقاي محمد قديمي براي ارسال اين شعر جانسوز

حضرت اُمّ البنين(س)

    يا اُمّ العباس(س)

هرکجا صحبت ادب باشد

نام اُمّ البنین میان آید

امتحان کرده ام و می گویم

که دعایش عجیب می گیرد

پس به ام البنین توسل کن

هر زمانی گره به کار افتد

آن قَدَر با ادب و خانم هست

که خودش را کنیز می خواند

خودش و هر چهار فرزندش

نوکران قبیله ی احمد

بود از اول کنیز خورشیدو

قمرش تاهمیشه می تابد

تا که عباس چشم خود وا کرد

دید دور حسین می چرخد

از همان بچگی قسم خورده

که برای حسین می میرد

"
گفتم ام البنین دلم پا شد"

دست بر سینه تا بقیع آمد

گوشه ای در سکوت قبرستان

پرچمی در خیال می جنبد

یک ضریحی که نیست،آن گوشه

روی آن جای خالی گنبد

انتهای رواق رؤیایی

مادری سنگ قبر کم دارد

مادری که ضریح فرزندش

به تمام بهشت می ارزد

دل من می دهد گواهی که

مرقدش این چنین نمی ماند

مردی از جنس نور می آید

و برایش ضریح می سازد

پنجره، گنبد و دو گلدسته

با طلای عیار صد در صد

مادر ساقی است پس صحنش

علم و مشک آب می خواهد

یک مثلث ز نور می سازد

کربلا و مدینه و مشهد

شاید آن روز من نباشم وَ

مرده باشم کسی چه می داند؟


تو گواهی بده که این نوکر

تا دم مرگ، از تو دم می زد

(داوود رحيمي)

با تشكر از جناب آقاي رحيمي براي ارسال اين شعر زيبا

حضرت اُمّ البنين(س)

                مادر ماه بنی هاشم
عروس ِخانه ی حیدر شد دوباره فاطمه ای دیگر
بزرگوار و مؤدّب بود شجاع زاده زنِ حیدر

به خانه آمد و آهسته نشست بینِ در و دیوار
ز چشم، خونِ روان میریخت به یادِ زخمِ دلِ مادر
 
اگرچه فاطمه ام؛ امّا کنیزِ مادرتان هستم
زهی مقام! که خواهم شد کنیزِ دخترِ پیغمبر

حسین جان! به فدایت باد یکی یکیِّ پسرهایم
اگرچه جانِ کمی دارند، ببخش! -این سر و این خنجر
!-

تمامِ شهر،به قربانت! دو دست و چشم که چیزی نیست!
خدا کند که اباالفضلم، فدائیِ تو شود آخر

بسوزم از غمِ تو ای کاش بقیع، پخش شود خاکم
ببویم آن گلِ مخفی را منم صدا بزنم: "مادر"

(عارفه دهقاني"نسيم")

با تشكر فراوان از سركار خانم دهقاني براي ارسال اين شعر

مدح قمر بني هاشم(ع)

      يا قمر بني هاشم(ع)

خانه با آمدنش رونق بسیار گرفت                    

باغ  را عطر  گل یاس بهاری کرده 

سالها  منتظر آمدنش زینب بود                      

روی او فاطمه سرمایه گذاری کرده

********

نه فقط شیعه به او باب حوائج گوید                  

از دخیل نگهش گبر  مسلمان   گردد  

دست او پنجره فولاد همه ادیان است               

اواشاره کند ایران همه سلمان گردد

(مصطفي صابر خراساني)


مرثيه حضرت زهرا(س)

                 يا زهرا(س)

چون شمع، قطره قطره، وجود تو آب شد
آخر دعای نیمه شبت، مستجاب شد


پروانه وار دور تو گشتم ولی دریغ
پروانه مانْد و در بر او، شمع، آب شد


با بودنت، سلام علی، یك جواب داشت
آن یك سلام هم پس از این بی جواب شد


با من حساب داشت عدو از غدیر خم
از من تو را گرفت و دگر بی حساب شد


یاد جوانــی تو، مرا پیــر می‌كند
آخر چه کس خمیده به عهد شباب شد؟


خانه نشینِ روزم و خانه به دوشِ شب
گر چه علی بدون تو، خانه خراب شد


گلچین به طعنه گفت كه دیدی به دست من
هم غنچه‌ی تو پرپر و هم گل، گلاب شد


یك نیمْ شب نخفت، دو چشم علی ولی
بخت علی، برای همیشه، به خواب شد
(سيدجواد هاشمی"تربت("

با تشكر از سركار خانم(زر ناز)براي ارسال اين شعر

مرثيه سيدالشهدا (ع)

        صل الله عليك يا اباعبدالله(ع)

می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
از لابه‌لای آتش و خون جمع کرده‌ام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیده‌ام که دلم داغدار اوست
داغی چشیده‌ام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه‌ی «أحلی‌من‌العسل»
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که هم‌رنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُر صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است


 
باران نیزه بود و سر شه‌سوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها

ادامه ي شعر در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

حضرت اُمّ البنين(س)

   يا حضرت اُمّ البنين(س)

این زن که چهار گل به دامن دارد

دل از غمش احساس شکستن دارد

عباس اگر ماه بني هاشم شد

نور از رخ تابان همين زن دارد

*********
اي مادر چار آفتاب ادرکني

زهراي سراي بوتراب ادرکني

ما دست به دامان توأيم اي بانو

يا فاطمه ي بني کلاب ادرکني

*********

ای مادر عباس فدای پسرت

ای همسر خورشید فدای قمرت

ای ام بنین مادر مردان نبرد

عالم به فدای چار نور بصرت

(شاعرش را نميشناسم)

مرثيه حضرت زهرا(س)

                   يا زهرا(س)

ای ز دست و سینه و بازوی تو حیدر، خجل!
هم غلاف تیغ، هم مسمار در، هم در، خجل


با غروب آفتاب طلعت نورانی‌ات
گشته‌ام سر تا قدم از روی پیغمبر، خجل


هم صدف بشكست، هم دردانه‌ات از دست رفت
سوختم بهر صدف، گردیدم از گوهر، خجل


همسرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
مُردم از بس گشتم از آن نازنین دختر، خجل


گاه گاهی مَرد خجلت می‌كشد از همسرش
مثل من، هرگز نگردد مردی از همسر، خجل


همسرم با چادر خاكی به خانه باز گشت
از حسن گردیده‌ام تا دامن محشر، خجل


خواست زینب را بغل گیرد ولی ممكن نشد
مادر از دختر خجل شد، دختر از مادر، خجل


باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد
باغبان از غنچه و از لاله‌ی پرپر، خجل


بانگ «یا فضّه خذینی» تا به گوش خود شنید
از كنیز خویش هم، شد فاتح خیبر، خجل


نظم «میثم» شعله زد، بر جان اولاد علی
تا لب كوثر بود از ساقی كوثر، خجل

(غلامرضا سازگار"میثم")

با تشكر از سركار خانم(زرناز)براي ارسال اين شعر جانسوز

مدح و مرثيه ي امام حسن مجتبي(ع)

                  يا امام حسن(ع)

سنگ نگين اگر بتراشم براي تو
بايد كه از جگر بتراشم براي تو

طوف سرت به شيوه ي حجاج جايز است
پس واجب است سر بتراشم براي تو

اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد
من حاضرم كه پر بتراشم براي تو

باشد كه من به سوي تو آزاد رو كنم
از چوب سرو در بتراشم براي تو

از اصفهان ضريح برايت بياورم
يك گنبد از هنر بتراشم براي تو

صد فرش دستباف برايت بگسترم
گلهاي سرخ و تر بتراشم براي تو

بر مرقد تو لاله ي عباسي آورم
فانوسي از قمر بتراشم براي تو

از والدين ، خادم درگه بسازمت
قرباني از پسر بتراشم براي تو

چون محتشم كه شعر براي حسين گفت
من شعر بر حجر بتراشم براي تو

اي كشته ي محبت تو حضرت حسين
پيداست در جلال تو كيفيت حسين

كس ناز چشمهات چو زينب نميكشد
درد شبانه ات به جز شب نميكشد

فرصت نشد شرار جگر تا جبين رسد
بيماري سريع تو بر لب نميكشد

روزي كشيد ناز و دگر روز ، جانماز
ناز تو را مدينه مرتب نميكشد

هر چند رنگ خون شده آن كام نازنين
كس چوبدست خويش بر آن لب نميكشد

زهري كه خورده اي چو به خورشيد اثر كند
كارش ز صبح تا به سر شب نميكشد

(محمد سهرابي)

گودال

        صل الله عليك يا سيدنا العريان

غیر از این خاک بلاکَش ، وطنی نیست تو را

جز سنان و نی و خنجر ، چمنی نیست تو را

 

گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم

تو که انگشت نداری ، یمنی نیست تو را

 

تو پس از قتل حسن ، گفتی غارت زده ام

حال غارت شده ای ، پیرهنی نیست تو را

 

استخوان های تنت مثل دلت نرم شده

جز من و مادرمان ، سینه زنی نیست تو را

 

بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی

تا رسیدم به تو دیدم ، بدنی نیست تو را

 

بوریا بود بهانه ، که بدن جمع شود

ورنه جز خاک بیابان ، کفنی نیست تو را

(سعيد خرازي)

مرثيه حضرت زينب (س)

          يا زينب كبري(س)

مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند 

درهمان گوشه ي گودال فدایم کردند

 

دوستانم که نبودند بگریند بر من    

دشمنانم همگی گریه برایم کردند

 

من که خود راهنمای همه عالم بودم  

سـر خونین تو را راهـنمایم کردند

 

هر کجا خواستم از پای درافتم دیدم   

کودکان دست گشودند و دعایم کردند

 

خجلم از تو و این روی امانت هایت  

بر سر خار دویدند و صدایم کردند

 

گریه ها داشتم از دوری روی تو ولی             

خنده ها بود که بر اشک عزایم کردند

(غلامرضا سازگار"ميثم")

مدح سيدالشهدا(ع)

         اميري حسينٌ ونعم الامير

دوش دیدم که ملائک همه آئینه به دست

وز تماشای رخ یوسف زهرا همه مست –

 

همه گویند خدایا خِرد از کار افتاد

اندر آئینه توئی یا پسر فاطمه هست؟!

 

چیست این حکمت بی سابقه و جوهر فرد

که در اندیشه ی فهمش کمر علم شکست

 

همه از سجده گشاید سخن از ماه رخش

کرده این سّید دلبر همه را ماه پرست

 

گر به او قبله ی ارواح رسولان گویم

مکن اکراه که من واقفم از کار الست

 

نه ز جبریل کند قطع عنایت نه زِ من

از وجودش شده بی فیض نه بالا و نه پست

 

خواب دیدم که ز راه کرم و لطف، دری -

باز کرد آن شه و حتی به رخ شمر نبست!

 

ما تصوّر نکنیم او بشری هست چو ما

وانکه تصدیق کند گفته ی ما را ملک است

 

عشق او کز عظمت عرش کمین خیمه ی اوست

در دل تنگ تو شاهی! گذر افکند و نشست

(عسگر شاهی)

با تشكر از برار گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر

مدح حضرت زهرا (س)

            يا زهرا(س)

گل  حیدر  فقط  زهرادی  زهرا

مه   انور   فقط   زهرادی   زهرا

دینن بیگانه جمع ایتسون بساطین

بیزه   یاور   فقط    زهرادی   زهرا

*****

امیرالمومنینه   جاندی   زهرا

اورکلر ملکینه سلطاندی زهرا

یاپوشسان پرچمیندن دستماز آل

یوز اون دورت سوره ی قرآندی زهرا

*****

ملکوت اهلینه همدمدی  زهرا

نگین حلقه ی خاتم دی زهرا

ملکلر سایه سینده پر ویروللار

دلیل   خلقت  عالمدی   زهرا

*****

خانم زهرا   گل    دلخواهیمیزدی

عزاسی    عزتیلن   جاهیمیزدی

اوزی    مادردی   کل   شیعیانه

جهاندا اوغلی مهدی شاهیمیزدی

*****

عدالت خصلتین مولادن اورگش

محبت سیرتین طاهادن اورگش

دینن   شیعه   دلیجه   بدحجابه

حیانی   حضرت زهرادن   اورگش

(بهلول حبيبي زنجاني)

مدح حضرت زينب(س)

      يا زينب كبري(س)

اشیت خیر النسانین زینبیندن

ملکلر درس آلوب چادر شبیندن

بیله شاگرد ممتازه ماشالله

چیخوب علامه زهرا مکتبیندن

*****

همان زینب هوادار حسیندی

بلا دشتینده غمخوار حسیندی

اسوردی   قورخودان    آل امیه

ابوالفضل تک علمدار حسیندی

*****

همان زینب حسین تک حق دیندی

یزیدین    قصرینی     ویران ادندی

ایله بیل خطبه سی تیغ علیدور

آتاسی شیر اوزوده شیر زندی

******

همان زینبدی که زهرا نشاندی

شرف و آبرو    دینه     قازاندی

مقام     زینبه   ایتسم  اشاره

سه ساله فاطمه سی قهرماندی

(بهلول حبیبی زنجانی)

مدح سيدالشهدا(ع)

     ابد والله يا زهرا ما ننسا حسينا

هر شب به دفتر دل خود حك كنم حسين

استاد من نداده به من مشق ديگري

بر سينه ميزنم كه مبادا درون آن

غير از حسين خانه كند عشق ديگري

(محسن نورپور)

مرثيه قمر بني هاشم(ع)

           يا قمر بني هاشم(ع)

اي پهلوان من نخواب عدو شير ميشود

اين مرد دل شكسته از غم تو پير ميشود

اي قطره هاي خون تو نمك كربلاي من

ميبينم اين زمين چگونه نمك گير ميشود

پيداست از نگاه زجر كه اي تكيه حرم

كابوس دخترم بدون تو تعبير ميشود

تو فكر رفتني و بعد تو هل من معين من

با سنگها و چوب و هلهله تفسير ميشود

تو فكر رفتني و بعد تو من نيز ميروم

اين دستهاي زينب است كه زنجير ميشود

عباس چشم دشمنان همه دنبال خيمه هاست

برخيز غيرت خدا به خدا دير ميشود

(محمد ناصري)

 

***************

بعد از اذان ظهر زمين پر غبار شد

چشمان خيس علقمه تاريك و تار شد

وقتي عمود بوسه به پيشاني تو زد

قلبم شكست ، چشم قشنگت خمار شد

دستت كه قطع شد همگي جنگجو شدند

فرياد ميزدند ، چه شيري شكار شد

تو روي خاك بودي و دور و بر حسين

تا چشم كار كرد پر از نيزه دار شد

آن كودكي كه جاش روي شانه ي تو بود

پايش به روي خاك پر از نيش خار شد

عباس ! خوب شد نديدي بدون تو

ناموس اهلبيت به صحرا چكار شد

آه اي ركاب حضرت زينب بدون تو

يك كاروان به ناقه ي عريان سوار شد

شمشير سيدالشهدا تا شكستنت

از داغ تو خميده قد ذوالفقار شد

دستت هنوز دور علم بود روي خاك

اين خاطره براي ابد ماندگار شد

(محمد ناصري)

مرثيه حضرت علي اصغر (ع)

    يا رضيع الحسين(ع)

كربلا مقتل نشد محراب شد

جانماز و قبله ي اصحاب شد

چونكه كودك سنّ تكليفش نبود

پس قنوت حضرت ارباب شد

(شاعرش را نميشناسم)

با تشكر فراوان از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر

مرثيه حضرت زهرا(س)

                 يا زهرا(س)

رفتی علی بدون تو بی بال وپر شود؟

بعداز تو کیست تاکه برایم سپر شود؟

 

الان مغیره آمد ازاینجا عبور کرد

می خواست تادوباره حسن خونجگر شود

 

یادم نمی رود که همه داد می زدند

طوری لگد بزن که علی بی پسر شود

 

رنجی کشیده ای که خودم دانم وخودت

رفتی بدون اینکه کسی باخبر شود

 

حالا برای نبش مزار تو آمدند

تازخم کاری جگرم بیشترشود

 

زهراقرار بود بمانی کنارمن

نه اینکه بی تو  شوهر تو دربدر شود

 

این ذوالفقار بی تو برایم عصاشده

رفتی که ذوالفقار علی بی اثرشود

(مهدي نظري)

حضرت اُمّ البنين(س)

         ياحضرت اُمّ البنين(س)

وقت غروب ، چشم ترش درد مي كند

ذره به ذره بال و پرش درد مي كند

 

كم كم كه ماه مي شكفد در برابرش

با روئيت هلال، سرش درد مي كند

 

بي اختياروقت نگاهش به آب ها

قلبش به ياد گل پسرش درد مي كند

 

بايد كه از بقيع به سوي منزلش رود

پرزحمت ست چون كمرش درد مي كند

 

هر چند كنج خانه كسي نيست منتظر

اين بيت حزن، بوم و برش درد مي كند

 

تنها نه محض خاطرآن چار شير نر

اين خانه سال هاست، درش، درد مي كند

 

اما هزار شكر كه شب­ها منور است

از نور خواهري كه پرش درد مي كند

 

هرشب مي آيد از پي دلداري زني

با اين كه جسم محتضرش درد مي كند

 

يك سال و نيم تلخ، شبيه دو ماه و نيم

با ياد كوچه ها جگرش درد مي كند

(علي لواساني)

باتشكر از جناب آقاي لواساني براي ارسال اين شعر جانسوز

مرثيه حضرت زهرا(س)

       يا زهرا (س)

دله تنگم هوای مادر کرد

یاد آن خاطرات غم بارَش

یاد دارم که مادرم را درد

چقدر داده بود آزارش

*********

هرگز از یاد من نخواهد رفت

آنچه را که به چشم خود دیدم

مادرم بین شعله گیر افتاد

چقدر من ز غصه ترسیدم

********

در هجوم زبانه ي آتش

یاس را زیر پا لگد کردند

خواستم پیش مادرم بروم

راه من را به شعله سد کردند

********

چه بگویم که بعد پیغمبر

قرعه ي غم به نام ما افتاد

روزگارم به رنج و غم سر شد

تا که راهم به کربلا افتاد

********

عصر روز دهم در آن صحرا

چون حسینم به قتله گاه افتاد

شعله ای باز قد عَلَم کرد و

به حرم های بی پناه افتاد

********

در شرر یاد مادرم کردم

تازیانه چه آتشی دارد

شعله ای که حیا نمی فهمد

چه زبان های سرکشی دارد

(شاعرش را نميشناسم)

حضرت اُمّ البنين(س)

     يا حضرت اُمّ البنين(س)

نگاه پیر تو انبوهی از ملک دارد

چقدر چین و چروک رخت ترک دارد ؟

 

چقدر پیر شدی غصه پیرتان کرده

بگو که گریه یتان ریشه در فدک دارد

 

شما که مادری اما کنیز فاطمه ای ؛

برای زینب عجب سفره ات نمک دارد

 

چقدر چشم به او زیر لب تو می گفتی

چه کرده بود مگر ! مادرش کتک دارد؟

 

تو آمدی که بدانند مادران جهان

کنیز حضرت زهرا شدن محک دارد

 

عجب از آنکه تو را می شناسدت اما

به معجزات ابوفاضل تو شک دارد

( مجتبی کرمی)

حضرت اُمّ البنين(س)

         يا اُمّ العباس(س)

هرگز نبوده بیشهٔ حق را غضنفری

الا که بوده مادر او شیر مادری

 

ام البنین نه، مادر مردان کربلا

تو شیر داده ای به وفا و دلاوری

 

جز تو لبان هیچ مسیحی توان نداشت

بر جسم کربلا بدمد روح حیدری

 

در مذهبی که فاطمه پروردگار اوست

عشق و وفا و صبر و ادب را پیمبری

 

تا چون تویی نیاورد این چرخ کهنه باز

ماند فلک به حسرت عباس دیگری

(هادي جانفدا)

حضرت اُمّ البنين(س)

      يا حضرت اُمّ البنين(س)

به صد عمري كه با غم ساختم من

تمام هستيم را باختم من

ز گريه پير گشته چشمهايم

كه آمد زينب و نشناختم من

*********

غمت راه نفس در سينه بسته

ترک بر چهره ي آيينه بسته

ز بس که خاک بر سر ريختم من

ببين عباس دستم پينه بسته

(شاعرش را نميشناسم)

***********************

يا حضرت اُمّ البنين(س)

ادب و غيرت ابالفضلت

همه مديون مادري تو بود

هر كسي لايقش كه حيدر نيست

اين علامت ز برتري تو بود

********

پسرانت همه مريد علي

اين برايت هميشه يك فضل است

افتخار شما همين بس كه

پسرت حضرت ابالفضل است

********

تا كه ديدي بشير را گفتي

اي بشير از حسين من چه خبر

پسرانم همه فداي حسين

از ضياء دو عين من چه خبر

********

تا شنيدي حسين را كشتند

ناله ات از زمين به بالا رفت

جاي زهرا براش ناله زدي

ناله ات تا به پيش زهرا رفت

********

بعد از آن روز گريه كارت شد

بهر دوري چار دلبندت

هر كسي از كنار تو رد شد

گريه كرد از فراق فرزندت

********

يادمانِ غروب عاشورا

روضه ميخواندي از دل گودال

روضه ميخواندي از غريبي و

روضه از سينه اي كه شد پامال

********

تا كه نيزه به او اصابت كرد

تيره گون آسمان عالم بود

نانجيبان مگر نميدانيد

اين گلو بوسه گاه خاتم بود

(حبيب باقر زاده)

************************

    يا اُمّ العباس(ع)

آسمان سوخت و از پا افتاد

زير بار جگر داغ شما

و دل سخت زمين برده چهار

گل ماتم زده از باغ شما

*******

كرم و لطف خدا ميريزد

از سر و روي در خانه يتان

شمعتان پاي علي ميسوزد

و ملائك همه پروانه يتان

*******

روزها ميگذرد مي آيي

ديده را با غم دل خيس كني

مادرانه وسط خاك بقيع

روضه ي علقمه تاسيس كني

*******

خيمه ي اشك زلالت جاريست

ميشود چند دهه يا سالي

جگر گريه ي من درد گرفت

پاشو از پاي مزار خالي

*******

موج برداشته چشمان تو از

آينه هاي ترك خورده ي غم

هيجده داغ دلت را بانو

كرده تصوير شكسته مبهم

*******

خوب شد چشم شما درك نكرد

تير را بر سر مشك عباس

دست جامانده و پلكي مجروح

سرخي حسرت اشك عباس

*******

خوب شد چشم شما درك نكرد

كه عمود آمد و وضعيت بد

و امامي كه ز لبهاش چكيد

بوسه بر قامت يك قطعه جسد

*******

خوب شد چشم شما درك نكرد

سر دريا لب ني زار نشست

پسر فاطمه غارت شد و بعد

سينه ي احمد مختار شكست

*******

خوب شد چشم شما درك نكرد

خواهري روضه ي گودال گرفت

جگر بي كفنش از سر ني

تا در عرش خدا بال گرفت

*******

خوب شد چشم شما درك نكرد

خيمه گاهي كه اسيري ميرفت

دستها طعمه ي زنجير و يكي

طفل معصوم به پيري ميرفت

*******

خوب شد چشم شما اما باز

غُصه ي اينهمه مهتابت كرد

پيش عباس و برادرهايش

بيشتر داغ حسين آبت كرد

(روح الله عيوضي)

*********************

      يا حضرت اُمّ البنين(س)

يك چشم ميكشد به روي خاك عكس آب

يك دست ميزند به فلك نقش ماهتاب

 

عكس چهار قبر كشد مادري به خاك

هر روز زائر است در اين قطعه آفتاب

 

اين مادر چهار شهيد است اي بقيع

عكس چهار قبر كه دارد به سينه قاب

 

مردم به گرد گريه ي او جمع ميشوند

دلهاي ما ز سوز دلش ميشود كباب

 

دشمن به حال گريه ي او گريه ميكند

سنگي نبود تا نشود در بقيع آب

 

يك شير زن كه اصل و نصب دارد از خدا

همنام فاطمه است ولي از بني كلاب

 

ميشد به اسم فاطمه چون زنده خاطرات

اُمّ البنين گرفت لقب از ابوتراب

 

لبخند بود بر لب آفاق مينشست

خود را كنيز فاطمه مي كرد تا خطاب

 

تا شير بچه اي متولد شود از او

او را عقيل بهر علي كرد انتخاب

 

عباس را به مِهر حسين داد پرورش

باز ذكر لاي لاي حسين تا رود به خواب

 

بر لب حديث دست علمدار مي سرود

دستي كه بود بوسه گه لعلهاي ناب

 

باور نكرد دست ابالفضل شد جدا

دستي كه بوسه خورد ز لبهاي خشك آب

 

ميخواند تا كه روضه ي ضرب عمود را

نزديك بود زود شود آسمان خراب

 

در كربلا نبود ولي در مدينه بود

شرمنده ي سكينه و شرمنده ي رباب

 

صدها هزار مثل ابالفضل هم كه داشت

ميشد اگر فداي حسين داشت اين ثواب

(محسن افشار)

***********************          

               يا اُمّ العباس(س)

کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

 

دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست

بدون ماه، چه شبها که صبح شد سحرش

 

عجب حکایت سختی است مرگ این مادر

هنوز مانده به ره،دیدگان پر گهرش

 

تمام دلخوشی اش چهار صورت قبر است

چهار صورت زیبا همیشه در نظرش

 

اگر چه همره زینب نبود ام بنین

ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش

 

نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها

زدند تیر،به چشم حسینی قمرش

 

نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین

به خاک علقمه ای وای پاره جگرش

 

نبود تا که ببیند بدون عباسش

چه آمده به سر خواهران خون جگرش

 

نبود شکر خدا ورنه همره زینب

میان خیمه نمی ماند معجری به سرش

 

نبود شکر خدا ورنه شام را می دید

نبود صحنه بزم شراب در نظرش

 

اگر چه صورت او را کسی کبود ندید

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

(جواد حیدری)

*******************

يا حضرت اُمّ البنين(س)

امام عاشقان را همنشينم

كنيز فاطمه اُمّ البنينم

 

به باغ عاشقان نيلوفرم من

يتيمان علي را مادرم من

 

پس از زهرا علي را خانه دارم

به پاي عشق او سر ميسپارم

 

مرا نَبْوَد به جز اين فخر ديگر

كه خوانده زينبم يك عمر مادر

 

اگر در باغ قلبم ياس دارم

يلي چون حضرت عباس دارم

 

هر آنچه زينبم ميداد يادم

به فرزندم همان تعليم دادم

 

ادب را داشت از خود پاس مردم

مدينه بود و يك عباس مردم

 

دلم خوش بود عباسم جوان است

رُخش چون ماه و ابرويش كمان است

 

دلم خوش بود مولا را غلام است

غلام زينب من با مرام است

 

گذشت و كربلا آمد پديدار

اميدم بود هرجا در پي يار

 

چو اختر در كنار ماه ميرفت

به دنبال امامش راه ميرفت

 

ولي افسوس ياس من خزان شد

قد سرو بهار من كمان شد

 

شنيدم تيغ زد بوسه به دستش

شنيدم بست پيكان چشم مستش

 

اگر بي دست بود اما توانش

عمود آهنين بگرفت جانش

 

شنيدم دستش از پيكر جدا شد

فداي روي شاه كربلا شد

 

الا تنها اميدم نا اميدم

خدا رو شكر كردي رو سپيدم

 

چه كردي اي دوعالم بي قرارت

كه جايم فاطمه آمد كنارت

(سيد محمد جوادي)


 

مرثيه قمر بني هاشم

            يا قمرالعشيره

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

 

مژهای تو خودش لشکری از طوفان است

تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

 

دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند

بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد

 

گیرم امروز ببندم به سرت پارچه ای

صبح فردا روی نیزه سر تو می ریزد

 

بهترین کار تو این است که دستت نزنم

دست من گر بخورد پیکر تو می ریزد

 

شده اندازه ی قاسم بدنت از بسکه

قد و بالای تو دور و بر تو می ریزد

 

مادرم مادر تو ، مادر تو  مادر من

گریه ی مادر من ، مادر تو می ریزد

              ((علی اکبر لطیفیان

حضرت اُمّ البنين(س)

يا حضرت اُمّ البنين(س)

گفتم ام البنين، دلم پا شد

گره هايي كه داشتم وا شد

 

مادر آب را صدا زدم و ...

خشكسالم شبيه دريا شد

 

سوره ي حمد نذر او كرديم

گم شده داشتيم و پيدا شد

 

با ادب بود و روي دامانش

تا گل نازدانه اي جا شد

 

...به مدينه نگفت مادر شد

گفت،‌ مولاي شهر بابا شد

 

با كنيزيّ خانواده ي عشق

در دو عالم عزيز زهرا شد

 

خادمي كرد تا كه عباسش

از ازل تا هميشه آقا شد

 

همه ي بچه هاش عيسايند

گرچه عباس او مسيحا شد

 

آن قَدَر خرج گريه شد افتاد

آن قَدَر خرج گريه شد تا شد

 

تا قيامت به احترام حسين

ذكر لبهاش واحسينا شد

 

گفت - گفتند روز عاشورا

در غروبي كه خيمه غوغا شد

 

بيت تقسيم آبروي حرم

مشك بي آب - سهم سقّا شد

 

كاش دست عمود نخلستان

سدّ راهش نمي شد امّا شد

 

گفت - گفتند بعد آني كه

عليِ اكبر ارباًاربا شد

 

قد سقّا شبيه قاسم شد

قدّ قاسم شبيه سقّا شد

 

گفت - گفتند بر سر نيزه

سر عبّاس من تماشا شد

 

بسته بودند اگر نمي افتاد

بسته بودند اگر به ني جا شد

 

خوب شد همره حسين نرفت

در مسيري كه سر به ني ها شد

 

خوب شد مجلس شراب نرفت

در همان جا كه جشن برپا شد

(علي اكبر لطيفيان)

 

******************

 

     يا اُمّ العباس (س)

روضه هایی عجیب میخواند

از شب و روز کربلای حسین

با خجالت به زینبش میگفت:

پسرانم همه فدای حسین

**

از خدا خواست که قد من را

ای خدا بیشتر هلالش کن

دست بر دامن سکینه گرفت

پسرم را بیا حلالش کن

**

زیر این آفتاب چون آتش

بدنش ذره ذره آب شده

تشنه لب مانده آنقدر اینجا

صورتش سوخته، کباب شده

**

بعد آن مشک پاره پسرش

شرم دارد از اینجا چرا زنده است

هر کجا شیر خواره می بیند

از نگاه رباب شرمنده است

**

در کنار چهار قبر شریف

آنقدر گریه کرده بیحال است

ظهر امروز باز غش کرده

روضه خوان شهید گودال است:

**

گفت زینب میان مردم شام

فکر رأس برادرت بودی؟

راستی این دفعه جواب بده

راضی از دست نوکرت بودی؟

**

گفته بودم که روز عاشورا

همه دم پیش خواهرش باشد

قبل از آنکه کسی شهید شود

پیش مرگ برادرش باشد

**

سر عباس را به نی دیدی

لب او خشک بود یا تر بود؟

خواب دیدم که آبها را ریخت

نگران لب برادر بود

**

دست او جای دست مادر تو

من شنیدم که زود پرپر شد

سر عباس را به نی بستند

بسکه افتاد مثل اصغر شد

**

تا سر شیر خواره می افتاد

شعله بر قلب کاروان میزد

سر عباس من که، ولی افتاد

رعد و برقی در آسمان میزد

(مهدي نظري)

 

**************

 

   يا حضرت اُمّ البنين(س)

غم با نگاه خیس تو معنا گرفته

یک موج از اشک تو را دریا گرفته

 

در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین

خورشید هم مثل دلت گویا گرفته!

 

تا آسمانها میرود دلمویه هایت

کار دل خونت عجب بالا گرفته!

 

این روزها با دیدن حال تو بانو!

بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته

 

هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی

یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته!

 

می دانم اینجا بارها با دست لرزان

اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته

 

تاریخ را می گردم ـآری ـ تا ببینم

مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟

 

اینجا به همراه لب خشک تو مادر!

هر سنگریزه ختم "یا سقا" گرفته...

(سيد محمد بابا ميري)

 

*************

 

     يا حضرت اُمّ البنين(س)

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی

از مادر چشم انتظارت دل بریدی

 

جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را

من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

 

تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو

بر خاندان فاطمه روح امیدی

 

بر گردنم انداختی با دستهایت

زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»

 

زینب کنار گوش من آهسته می گفت :

هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی

 

از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر

بر پیکر مانیست جایی از سپیدی

 

این تکه مشک پاره را تا داد دستم

فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی

 

از مشک معلوم است با جسمت چه کردند

وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی

 

باور نخواهم کرد تا روز قیامت

بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی

 

در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم

پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم

(قاسم نعمتي)

 

*****************

 

          يا حضرت اُمّ البنين(س)

تنها چرا نشسته، مگر گریه می کند؟

چون شمع شعله ور به نظر گریه می کند

 

از مردم مدینه شنیدم که روزها

می آید و ز داغ پسر گریه می کند

 

بالای چار صورت قبری که ساخته

با دیده های سرخ جگر گریه می کند

 

با ذکر جانگداز -حسینم غریب- بود

دائم زند به سینه و سر گریه می کند

 

از سوز روضه خواندن این مادر شهید

هر عابری میان گذر گریه می کند

 

گاهی دلش برای علی تنگ می شود

گاهی برای روضه ی در گریه می کند

 

بغض نگاه باد صبا گفت با دلم

دیگر غروب شد، چقدر گریه می کند!!

(وحيد قاسمي)

 

******************

 

     يا حضرت اُمّ البنين(س)

وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری

حق داری از دوری گلهایت بباری

 

تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع

کارت شده یک عمر تنها گریه زاری

 

تو پا به پای زینب کبری همیشه

یک گوشه در شهر مدینه روضه داری

 

با او تمام روضه ها را گریه کردی

ام المصائب را تو تنها غم غمگساری

 

روزی که آمد کاروان غم برایت

آن روز شد روز شروع بی قراری

 

معلوم شد عباستان در کاروان نیست

با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟

 

آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی

آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟

 

دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده

آری که تا دنیاست دنیا سوگواری

 

شکر خدا در علقمه حاضر نبودی

آخر چطور می خواستی طاقت بیاری

 

وقتی شنیدی دست هایش را بریدند

کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری

 

عباس تو سعی خودش را کرد اما

دیگر چرا تو از سکینه شرمساری

 

احساسهای تو سفر کردندو رفتند

اما تو ماندی و نگاه اشکباری

(رحیم ابراهیمی)

 

*****************

 

      يا حضرت اُمّ البنين(س)

سلام ما به تو ای هاجر چهار ذبیح

درود ما به تو ای مریم چهار مسیح

 

سپهر نورفروز سـه اختر و یک ماه

عجب نه خوانم اگر مادرت به ثارالله

 

سلام بـر تو و ابناء و شوهرت مادر

بـه عطر دامـن عبـاس پرورت مادر

 

ادب بـه قـامت زهـرایی ات قیام کند

وفا بـه غیـرت عباس تو سلام کند

 

سلام زینب کبـرا و حضرت سجّاد

به خون پاک بنین تو پاک مادر باد

 

اگر چه با همه گفتی کنیز زهرایی

به چشم آل محمّـد عزیز زهرایی

 

تو بعد فاطمه در بیت وحی فاطمه ای

تـو آسمـان ادب را همیشـه قائمه ای

(غلامرضا سازگار"ميثم")

***********

مرثيه حضرت زهرا(س)

               يا زهرا (س)

بعد از تو زمین و آسمان غمگین است
یا فـاطـمه ! داغت به خدا سنگین است

از دوری ات آنقدر که بر سینه زدم
بین در و دیوار دلم خـونـیـن است

(حميد رضا نوري)

با تشكر از جناب آقاي نوري براي ارسال اين شعر جانسوز

حضرت اُمّ البنين(س)

      يا حضرت اُمّ البنين(س)

وقتی که با صدای رسا گریه میکند

گویا تمام کرب و بلا گریه میکند

راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است

مادر نشسته مشک تو را گریه میکند

با یاد دست های تو هی سینه میزند

زیر علم برای شما گریه میکند

وقتی به روی فرق سرش مُشک میزند

حتما از آن عمود جفا گریه میکند

مادر فدای روی خجالت کشیده ات

زهرا برای تو بخدا گریه میکند

مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها

دیدی که شیر خوار خدا گریه میکند

یک دست تو که بر سر راه حسین بود

آن دست دیگرت به کجا گریه میکند

آن دست را مدینه به یک کوچه دید که...

...بر روی دست مادر ما گریه میکند

مادر فدای وفایت شود ببین....

....ام الوفا برای وفا گریه میکند

من پا شدم که راه بیفتم، قدم شکست

حالا حسین در همه جا گریه میکند

رحمان نوازنی

ادامه ي اشعار در ادامه ي مطلب.....

ادامه نوشته

مرثيه حضرت زهرا(س)

          يا زهرا (س)

الهي ! كوثرم كو ؟ دلبرم كو ؟

 گلم كو ؟ هستي ام كو ؟ گوهرم كو ؟

علي تنها و دلخون مانده افسوس

يگانه مونس و تاج سرم كو ؟

******

الهي ! غمگسارم ، سوگوارم

شب است و طاقت رفتن ندارم

فلك با من سر سازش ندارد

بدون فاطمه نالان و زارم

(رحيم كارگر"پارسا")

حضرت اُمّ البنين(س)

     يا حضرت ام البنين (س)

بدون ماه قدم می زنم سحر ها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را

چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را

نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسر ها را

چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را

نشسته است سر راه ، روضه می خواند
که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را

ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را

کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را

بشیر آمد و گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو


ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی

به خانه ی ولي الله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی

به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی

تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی

چهار تا پسر آورده ای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی

دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی

اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت


تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد

تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد

به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد

از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد

چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد

به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را
به ضرب دست لگد میزدن زن ها را
علی اکبر لطیفیان))