اميري حسينٌ ونعم الامير

دوش دیدم که ملائک همه آئینه به دست

وز تماشای رخ یوسف زهرا همه مست –

 

همه گویند خدایا خِرد از کار افتاد

اندر آئینه توئی یا پسر فاطمه هست؟!

 

چیست این حکمت بی سابقه و جوهر فرد

که در اندیشه ی فهمش کمر علم شکست

 

همه از سجده گشاید سخن از ماه رخش

کرده این سّید دلبر همه را ماه پرست

 

گر به او قبله ی ارواح رسولان گویم

مکن اکراه که من واقفم از کار الست

 

نه ز جبریل کند قطع عنایت نه زِ من

از وجودش شده بی فیض نه بالا و نه پست

 

خواب دیدم که ز راه کرم و لطف، دری -

باز کرد آن شه و حتی به رخ شمر نبست!

 

ما تصوّر نکنیم او بشری هست چو ما

وانکه تصدیق کند گفته ی ما را ملک است

 

عشق او کز عظمت عرش کمین خیمه ی اوست

در دل تنگ تو شاهی! گذر افکند و نشست

(عسگر شاهی)

با تشكر از برار گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر