مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

       يا موسي ابن جعفر(ع)

دلم از دوری اهل وطنم میسوزد 

نه فقط دل، که سراپای تنم میسوزد


قُوَتی نیست که لب وا کنم و ناله کنم 

روزه ام ، خُشکی دور دهنم میسوزد


آنقدر زخمی ام از شوری یک قطره ی اشک 

گاه گاهی همه جای بدنم میسوزد


چاله ای پر نم و جسمی که سراسر زخم است 

جای برخورد تن و پیرهنم میسوزد


زخم و زنجیر به هم لخته شده طوری که 

تا تکانی بخورم مطمئنم میسوزد


جاي شلاق رویِ این بدن مجروحم 

پوست انداخته بسکه زدنم میسوزد


آنچنان سوخته قلبم که پس از مردن هم 

در دلِ خاک تمام کفنم میسوزد

(شاعرش را نميشناسم)

مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

         يا موسي ابن جعفر(ع)

هر لحظه اي كه آمد و از من خبر گرفت

با دقّتِ تمام مرا در نظر گرفت

 

نفرين به ضربه اي كه نماز مرا شكست

رويم ز ضرب دستِ يهودي اثر گرفت

 

پاره شده عبا به تنم بس كه با شتاب

اين تازيانه حلقه به دور كمر گرفت

 

جا خورده دنده ام به گمانم كه پهلويم

چون پهلوي مدينه به تيزيِ در گرفت

(شاعرش را نميشناسم)

مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

              يا باب الحوائج

اي قاري مقيم سيه چال، اي غريب

وي هم صداي قاري گودال، اي غريب

 

قرآن بخوان كه صوتِ رسايت حسيني است

اي قاري شكسته پر و بال، اي غريب

 

زندانِ سرد و تيره كه جايِ امام نيست

اي جسم تو چو  جَدّ تو پامال، اي غريب

 

اي تازيانه خوردن تو مثل عمّه ات

افتاده اي به طُعمه ي دجال، اي غريب

 

با آن زبانِ روزه و لبهاي تشنه لب

افطار كرده اي به چه منوال؟ اي غريب

 

از بس كه سينه ات نفسي پاره پاره داشت

ديگر رمق نداشت به دنبال، اي غريب

 

معصومه ات اگر پي جسم تو ميدويد

خصمش نبرد معجر و خلخال، اي غريب

 

روي عباي خاكي تو جاي پاي كيست؟

اي سرو ِقامتت شده چون دال، اي غريب

(مهدي ميري)


مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

  صل الله عليك يا سيدناالعريان

هر قدر پير ميشوي و موسپيدتر

وا ميشود به روي تو زخمي جديدتر

 

در سجده ديد هركه تورا،جز عبا نديد

هر روز ميشوي ز چه رو ناپديدتر؟

 

جدّت به بوريا و تو در هفت پارچه !

انصاف دِه كدام شما شد شهيدتر؟

 

يك لنگه در براي تو تابوت ميشود

قحطي رسيده يا كه رسوم جديدتر

 

دريا به روي تخته شكسته چه ميكند؟

از تو بعيد نيست از اينهم بعيدتر

 

زانوي تو دوتا شده يا عيبِ چشم ماست؟

كوته شده است تخته و يا تو رشيدتر

(محمد سهرابي)

 

مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

                يا باب الحوائج

گوشه ي بي كسي حبس چه آمد به سرم

سوخت از آتش ِاين زخم ، خدايا جگرم


عاقبت اين همه دلشوره مرا خواهد كشت

چند سال است ز معصومه ي خود بي خبرم


اشك ريزان و فقط اين دل من ميسوزد

وقتِ رفتن شده و نيست كنارم پسرم


چه بگويم چه گذشته است به زندان بلا

بارها مرگ عيان شد بخدا در نظرم


تنگ و تاريك گرفتند سيه چال مرا

بايد اينجا سر سجده سر زانو ببرم


سلسله بسته شده از مچ پا تا گردن

بي جهت نيست اگر قوس گرفته كمرم


ساق پايم نشكسته، كه بگو خرد شده

زنده بودن شده اين گونه دگر دردسرم


چهارده سال مرا كرب و بلايي كردند

مثل زينب غُل و زنجير شده بال و پرم


آنقدر ردّ كبودي به تنم جا مانده

سَمبل ياد رقيه است ز پا تا به سرم


دائم از تاول شلاق تنم مي سوزد

خورده ام سيلي و كم سو شده چشمان ترم


بي كفن كاش بماند بدنم مثل حسين

يا تنوري بشود جاي سر در به درم

(علي صالحي)

با تشكر از جناب آقاي صالحي

مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

            يا باب الحوائج

چهارچوبِ نگاهت به چهار دیواری

اگر چه روز نداری،همیشه بیداری


مکیده است توان تو را لبِ زنجیر

برای دادن جان،ناتوان! توان داری


تفاوتی نکند روز و شام در چشمت

ز دست دشمن خود دائماً در آزاری


بگو که غنچۀ خود را ز دست گلچینان

کجا به دست که ای باغبان تو بسپاری؟


زبانِ روزه ای وباز هم زمانِ اذان

به سفره ي تو شده تازیانه افطاری


دوباره رفته ای از هوش، دور تا دورت

ملائـکه همه سینـه زننـد با زاری

(محسن عرب خالقي)


مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

 يا موسي ابن جعفر(ع)

بر سر تخته پاره دريا رفت

ناله از تخت سينه بالا رفت

 

چهار حمّال و آفتابِ فلك

چه بساطيست اينكه با ما رفت

 

جبرئيل از فلك اذان سر داد

عجّلوا عجّلوا كه آقا رفت

 

شجر طور ساقه اش بشكست

يا كه بشكسته ساق،موسا رفت

 

يك تن و اينهمه كفن چه كند؟

ناله از بوريا به بالا رفت

(محمد سهرابي)

مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

          يا باب الحوائج

شميم زلف تورا بادها كجا بردند

مقام قدِّ تورا خاكها چرا بردند

 

چگونه باب حوائج نخوانمت اي پير

كه حمله بر تو چنان باب،حلقه ها بردند

 

درختها به مقام تو غبطه ها خوردند

كه دست را ز دلِ خاك بر دعا بردند

 

تو پيري و به خدا صحبت از جنين كردي

تورا به هفت سيه چال،بيصدا بردند

 

تورا ز دور لباسي تهي ز پيكر ديد

ز بس كه جوهره ي پيكر تورا بردند

 

ز ربناي تو آوازها الهي شد

ز يك نماز تو رقّاصه را كجا بردند!

 

تو آن گلي كه چو از ساقه ات شكسته شدي

ميان راه ، تورا همرهِ صبا بردند

 

به روي تخته چه ميكرد آفتاب خدا؟

كسي كه عطر تنش را فرشته ها بردند

 

ز احترام نكردند بر تن تو كفن

پي صواب كفنها جداجدا بردند

 

چه رتبه ايست در اين تشنگي كه معصومين

به گاهِ مرگ،رهي سوي كربلا بردند

(محمد سهرابي)

 

مرثيه موسي ابن جعفر(ع)

              يا باب الحوائج

بیهوده قفس را مگشایید پری نیست         

جز مُشتِ پری گوشه ي زندان اثری نیست

 

در دل اثر از شادی و امّید مجویید   

از شاخه ي  بشکسته ي امّید ثمری نیست

 

گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم     

امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست

 

گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گويم؟     

ديگر ز من و دردِ دل من خبری نیست

 

امّید رهایی چو از این بند محال است     

ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست

 

ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی     

در سینه دگر جز نفس مختصری نیست

 

تا بال و پری بود قفس را نگشودند    

امروز گشودند قفس را که پری نیست

(حاج علي انساني)

 

مدح و مرثيه سيدالشهدا(ع)

  صل الله عليك يا اباعبدالله(ع)

بلبل در قفسيم و ز چمن ميگوييم

يا اويسيم و مديحت ز قرن ميگوييم

يا كه مانند مسافر ز وطن ميگوييم

(گرچه دوريم ولي از تو سخن ميگوييم

بُعد منزل نبُود در سفر روحاني)

 

در دلم بود شوم زائر بين الحرمين

مادرم بود مُشَوِّق كه ادا سازم دِين

پدر آهسته مرا گفت كه اي نور ِ دوعين

(هر دري بسته شود جز در پر فيض حسين

اين در خانه ي عشق است كه باز است هنوز)

 

كيست آن كس كه به نام تو عسل نوش نگشت

قِصّه ي تو كه شنيده ست كه مدهوش نگشت

ياد تو از دل تاريخ فراموش نگشت

(دشمنت كشت ولي نور ِ تو خاموش نگشت

آري آن جلوه كه فاني نشود نور خداست)

 

دست اگر هست همانا يَدِ بيضا باشد

لب اگر هست لبِ لعل ِ مسيحا باشد

غم اگر هست غم يوسف زهرا باشد

(دل اگر هست دلِ زينب كبري باشد

آفرين باد بر اين همت مردانه ي دل)

 

عرشيان پا به حريم تو به حُرمت بزنند

بر مقامت به لب انگشت ز حيرت بزنند

خطبه ات خوانده دم از اوج بلاغت بزنند

(حوريان از غم تو لطمه به صورت بزنند

قُدسيان ناله برآرند كه جانم زينب)

 

در مدينه غم بي دستي ِ سقا مبريد

قِصّه ي مادر و گهواره و يغما مبريد

خبر از دختر و طشت و سر بابا مبريد

(نام اكبر به سر تربت ليلا مبريد

بگذاريد جوان مُرده قراري گيرد)

 

(جواد هاشمي"تربت")

با تشكر فراوان از جناب آقاي هاشمي و برادر بزرگوار جناب آقاي محمدقديمي)

مجلس يزيد لعنة الله عليه

تقديم به برادر بزرگوار امير بزازي كه ديوانه ي اربابش هست  

            الشّام الشّام الشّام...

چون جمله را يزيد به بزم شراب خواست

ساغر گرفت و از دل زينب كباب خواست

 

پيمانه كرد خالي و از كاسه هاي چشم

زان تشنگان بي كس و مظلوم، آب خواست

 

از كار زشت خويش ،ازان دسته هاي گل

هم دودِ آه كرد طلب هم گلاب خواست

 

ليلا كجا و مجلس نامحرمان كجا؟

مِضمار و چنگ و ناي حضور ِرباب خواست

 

فرياد از دمي كه نكرد از خدا حيا

چوب جفا ز روي غضب با شتاب خواست

 

دُردِ شراب و طشتِ زرّ و رأس شاه دين

از بس كه ناله از دل عُليا جناب خواست

 

كلثوم چاك كرد گريبانِ صبر را

پس دفع ظلم از پدرش بوتراب خواست...

 

...كاي شِحنَةُ النجف نظري سوي بي كسان

بنگر يزيد خانه ي ايمان خراب خواست

 

بينْ دخترانِ بي كس خود را برهنه سر

اين تيره دل به مجلس خود آفتاب خواست

 

آزادگان مُقيّد و مغلول بين عليل

اطفال را به گردن و بازو طناب خواست

 

"محزون"به ماست چشم اميدش به روز حشر

ما را شفيع بهر خود اندر عذاب خواست

(محزون گيلاني)

مرثيه حضرت رقيه(س)

           ابتاه يا حسين(ع)

تو بودي آن كه مرا بود جا در آغوشت

چه روي داده كه گشتم به كُلّ فراموشت

(صامت بروجردي)

 

مدح حضرت زينب(س)

            يا زينب كبري(س)

او درست آنگونه كه زهرا سفارش كرده بود

با هزاران درد ،درمان هزاران درد بود

كربلا تا شام ثابت كرد زينب بر همه

ميتوان چادر به سر هم مردتر از مرد بود

(حاج حيدر توكل)

با تشكر از برادر بزرگوار جناب آقاي رضا فراهاني براي ارسال اين شعر

گودال

  صل الله عليك يا مظلوم

آسمان آتش و زمین آتش      

ریگِ صحرا و سنگ و خار آتش

نفس از تشنگی نمی آید      

نفس آتش ، دو چشم تار آتش

***

ذوالجناح است بی سوار اما       

می رسد زین ِواژگون دارد

چند تیری به پیکرش خورده      

یالهایی میان خون دارد

***

کاری از او که برنمی آمد     

اسبی و سی هزار نیزه به دست

بدنی در میان قربانگاه      

يك تن و بی شمار نیزه به دست

***

هیچ کس نیست حامی اش اما       

در عوض آنقدر حرامی هست

پشت سر تیغهای کوفی و      

پیش رو نیزه های شامی هست

***

همه دنبال روزی خویشند       

باز شد ازدحام و دعوا شد

سنگ زنها کمی عقب رفتند     

حرمله این میانه پیدا شد

***

نوبتی میزنند با نیزه       

همه از حلقه های دور و برش

نوبتی می کشند پیرهنش      

نوبتی میکَنَند بال و پرش

***

گیسوانش عجیب خاک آلود        

 سینه اش غرق ردپا باشد

تیر را می کشند از بدنش       

تا برای بقیه جا باشد

***

سینه ي تشنه ای که مُحتَضَرست       

نانجیب آمده به پامالش

نیزه اش را فرو به کتفش کرد        

رفت و او را کشید دنبالش

***

دستهایی حرامزاده رسید       

پنجه ای شد کشید بر سر و روش

یک نفر آمد و دو پنجه ي خود        

میفشارد فقط به دور گلوش

***

همگی کور و کر نمی شنوند      

شیون و ناله های زهرا را

لبه ي تیغها همه کُند است        

سخت تر میبُرند هر جا را

***

خواهر او ز تَلّی از آتش      

سمت گودال میدود کم کم 

با سـر و روی و خنجر خونین       

شـمـر خـوشـحال میزند هر دم

(شاعرش را نميشناسم)

لطفاً اين روضه در حال و هواي عاشورايي خوانده و حق روضه ادا شود

مدح حضرت زينب (س)

                            يا زينب كبري (س)

ساكنان نُه فلك حيران ز كار زينب است

در سما فوج ملائك با شعار زينب است

 

اي سليمان از چه مينازي به جاه و حشمتت

صد هزاران چون سليمان ريزه خوار زينب است

 

نهضت سرخ حسيني پايدار از نام اوست

سكه ي صبر و متانت با عيار زينب است

 

عزت دخت علي بين ، همت زينب نگر

سيّد سجاد در هر جا كنار زينب است

 

داد قرباني دو كودك در مناي كربلا

احسن احسن فاطمه آموزگار زينب است

 

زن بدين لحن و بلاغت زن بدان شرم و حيا

فتح شام و كوفه هر دو شاهكار زينب است

 

لحظه اي در شام بر غاصبگران فرصت نداد

انهدام كاخ ظلم از اقتدار زينب است

 

زن بدان عزم و صلابت زن بدان قلب قوي

بر ستمكاران شدن تسليم عار زينب است

 

گرچه دور افتاده از قبر برادر قبر او

در عوض روح حسين شمع مزار زينب است

 

كربلا خواهي اگر از زينب كبري بگير

چون كليد كربلا در اختيار زينب است

 

نوحه خواني گر كني (خوشزاد) تقوي پيشه كن

نوحه خواني در حقيقت يادگار زينب است

(سيد حسن خوشزاد)

 

مدح حضرت زينب (س)

          يا زينب كبري(س)     

ماه گردون شرمسار از روی ماه زینب است

هر دلی که شد حسینی در پناه زینب است

مرقد او را مپرس از اهل شام و اهل مصر

سینه ي ایرانیان آرامگاه زینب است

(ولي الله كلامي زنجاني)

 

گودال

        يا اباعبدالله(ع)

شيخشان دادشان اجازه زدند

لگد و سنگ بر جنازه زدند

بعد از آن كهنه پيرهن كه نماند

تازه بر اسب نعل تازه زدند

(حاج حيدر توكل)

با تشكر از برادر بزرگوار جناب آقاي رضا فراهاني براي ارسال اين شعر

مرثيه حضرت زينب (س)

           يا زينب كبري(س)

آندويرم سني آهيم اوجالان گونلريمه

قاتلون قولاريماقمچي وران گونلريمه

قيزلاري ناقه لر اوستونده سايان گونلريمه

 

اورگيم محرمي گل تعزيه وار ماتم وار

مني سنديرما حسين دوره ده نامحرم وار

 

آندويرم سني قارداش اويامان گونلريمه

باشوا خيمه دالاندا دولانان گونلريمه

داشلار آلتداسني مقتلده تاپان گونلريمه

 

بو قدر آتش هجرانيله ياندير مامني

قالميشام گون قاباقيندا گل اوتاندير مامني

(شاعرش را نميشناسم)

با تشكر فراوان از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر

مرثيه حضرت زينب (س)

           يا زينب كبري(س)

دیگر چه زینبی ؟ چه عزیزی؟ چه خواهری؟

وقتی نمانده است برایش برادری


تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت

با تو چه کرده اند در این روز آخری؟


از صبح یکسره به همین فکر می کنم

وقت غروب می شود اینجا چه محشری


اینجا همه به فکر غنیمت گرفتن اند

از گوشواره ها بگیر تو تا کهنه معجری


اصلا کجا نوشته اند که در روز معرکه

در قتلگاه باز شود پای مادری؟


اصلا کجا نوشته اند که هنگامه غروب

در خیمه گاه باز شود پای لشکری؟


اصلا کجا نوشته اند که در پیش خواهری

باید جدا کنند گلوی برادری؟


من مانده ام چطور تو را غسل می دهند

اصلا چه غسل دادنی ؟ اصلا چه پیکری؟


در زیر سم اسب چه می کردی ای حسین؟

از تو نمانده است برایم بجز سری


از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم

ممنونم ای حسین که در فکر خواهری


در کوفه ، زینب از تو چه پنهان ، تمام کرد

ای کاش رفته بود سرت جای دیگری

(مهدي صفي ياري)

 

مدح قمر بني هاشم(ع)

              يا باب الحوائج

رب الارباب همه عالميان عباس است

ذكر جن و ملك و آدميان عباس است

 

گفتن ماه به يوسُف به خدا كم لطفيست

تا كه سر سلسله ي ماه رخان عباس است

 

كيست لقمان كه خداي ادبش مي دادند

مقتداي همه ي با ادبان عباس است

 

سر در قصر سليمان نبي حك كردند

پادشاهِ همه ي پادشهان عباس است

 

رستم و قصه ي او نيست به جز افسانه

به خداوند يل كُلِّ يلان عباس است

(شاعرش را نميشناسم)

 

مدح حضرت زينب(س)

        يا زينب كبري(س)

زینب که از خدا صلوات مکررش

زینب که بعد فاطمه خوانند کوثرش

 

آن شیردخت شیر الهی که گفته اند

در خاندان شیر خدا شیر دیگرش

 

این است آن سلاله ي زهرا که انبیا

گلبوسه می نهند به قبر مطهرش

 

زهرای دومی که نشد در تمام عمر

عباس بی اجازه نشیند برابرش

 

علامه ی معلمه نادیده ای که بود

تیغ سخن به خطبه چو شمشیر حیدرش

 

هفتاد داغ بر جگرش بود، باز هم

لرزید کوفه از کلمات چو تندرش

 

راس حسین خطبه ي او را چو می شنید

میکرد افتخار که این است خواهرش

 

از خِشتِ مسجد کوفه ندا رسید

این شیر زن علیست به بالای منبرش

 

کرب و بلا و کوفه و شهر دمشق، نه

گردید کل عالم هستی مُسَخرش

(شاعرش را نميشناسم)

شهدا

       كجاييد اي...

گفتم کجا گفتا به خون

گفتم چرا گفتا جنون

گفتم که کِی گفتا کنون

گفتم نرو خندید و رفت

(شاعرش را نميشناسم)

شهدا

 جايتان خالي ديشب براي اولين بار توفيق داشتم كه پيكر شهداي گمنام را تشييع كنم

    كجاييد اي شهيدان خدايي

خبر این بود که یک سرو رشید آوردند

استخوانهای تو را در شب عید آوردند


جیب پیراهنی آغشته به خون را گشتند

نامه ای را که به مقصد نرسید آوردند


نامه مثل جگر تشنه ی تو سوخته بود

قفل آن باز نشد هرچه کلید آوردند


مادرت گفت کبوتر شده ای ، می دانست

آسمان را به هوای تو پدید آوردند


لحظه ی رفتن تو خوب به یادش مانده

آب و آیینه و قرآن مجید آوردند


جانماز متبرک شده اش را آنروز

با گلی سرخ که از باغچه چید آوردند


وقت رفتن تو خودت روضه ی اکبر خواندی

کوچه ابری شد و باران شدید آوردند


سالها بعد تو از راه رسیدی اما...

خوب شد مادرت آنروز ندید آوردند...


پیکری را که به شش ماهگی ات میمانست

پیکری را که به قنداق سفید آوردند


حتم دارم که خود حضرت زهرا هم بود

روزهایی که به این شهر شهید آوردند

(احمد علوي)

با تشكر از وبلاگ"سرزمين عشق"

مرثيه حضرت زينب(س)

         يا امّ المصائب

دلم از زندگاني سخت سيره

بميرم هر چه زودتر باز ديره

 

زنان را دل سراي درد و ماتم

تن مردان نشان تيغ و تيره

 

پسر در خون تپان دختر عزادار

برادر كشته و خواهر اسيره

 

به كام مادران لخت جگر خون

به حلق كودكان خونابه شيره

 

اسيران را به جاي اشك و افغان

شرر در چشم و آتش در ضميره

 

خروش تشنه كامان زير و بالا

ز خاك تيره تا چرخ اثيره*  (اثير:عالم بالا)

 

اگر برسنجي آشوب قيامت

به سوك بينوا بالا و زيره

 

به ره گريان سراري تا جواري

به خون غلطان سپاهي تا اميره

 

بدين ماتم چسان باشم شكيبا

كجا زخمي چنين مرهم پذيره

****

تورا آنان كه تن در خون كشيدند

الهي خاكشان با خود نگيره

 

نخواهد طفل بي شير تو بي آب

مگر آن را كه آب اندر به شيره

 

بر اندام شهيدان كاوش تير

بدان ماند كه سوزن در حريره

 

هر آن كو چون تو باشد بي كس و يار

به كشتن سرنهاده ناگزيره

 

مصاف شاه دين با لشگر شام

اگر چه غزوه ي موران و شيره

 

هر آن كو ديده صيدي در سپاهي

سخن ناگفته معني دستگيره

 

برادر در بقيع آسوده در خاك

پدر در خاكدان كوفه گيره

 

جهان دشمن،زمين سخت،آسمان دور

غريب كربلا مارت بميره**(مارت:مادرت)

****

ببين(يغما) به خون شير بطحا

سگان شام را سر پنجه چيره

 

كه از خيل سگان اين شيرگيري

ز روبه بازي اين چرخ پيره

يغماي جندقي))

گودال

 صل الله عليك يا سيدنا الغريب

بين يك مشت شغال و بوف است

دشمن از صيد خودش مشعوف است

 

فقط انگشتر او گم نشده

چند عضو بدنش محذوف است

 

حجم گودال پر از خون شده است

ظرف كوچكتر از اين مظروف است

 

سرّ هستي است چرا پس اينقدر

روضه هاي بدنش مكشوف است

 

بارش سنگ به پيشاني او

داستان صفت و موصوف است

 

ترسم اين گرگ تورا زجر دهد

شمر خنجر زدنش معروف است

 

بر شهيدان كفن اينجا جرم است

روسري داشتنش موقوف است

 

روي يك نيزه نشسته است و هنوز

چشمهايش به حرم معطوف است

 

قد زينب شده اينجا خم ليك

نگرانيش ز شام و كوفه است

(عباس احمدي)


مرثيه حضرت زينب(س)

            سالار زينب (س)

به روي نيزه نشستي تورا نظاره كنم

بخند تا كه منم خنده اي دوباره كنم

 

اگر اجازه دهي لااقل براي تنت

كمي ز چادر خود را كفن قواره كنم

 

تمام سعي من اين است غارتت نكنند

در اين كشاكش جسمت بگو چه چاره كنم؟

 

و قطعه قطعه تورا پخش ميكنند اينجا

چگونه من بنشينم تورا نظاره كنم

 

بريده باد دو دستي كه گوشواره كشيد

به گوش پاره از اين پس چه گوشواره كنم

 

رسيده وقت نماز و براي قبله نما

به زلف هاي رهاي تو من اشاره كنم

(محسن مهدوي)

 

مرثيه حضرت زينب(س)

             يا زينب كبري(س)

کربلا بود که از کف همه ي هستم رفت

آنكه یک عمر دلم را به دلش بستم رفت

تا گرفتم بدنش را زدم تیغ و سنان

هرچقدر زخم شمردم عدد از دستم رفت

(سعيد خرازي)

باتشكر از برادر بزرگوار جناب آقاي محمد قديمي براي ارسال اين شعر

 

گودال

       يا زينب كبري(س)

از حرم رفت و روز من شب شد

گريه كردن نصيب زينب شد

آنقدر نيزه رفت و آمد كرد

بدن شاه نامرتب شد

(علي اكبر لطيفيان)

 

گودال

                      يا حسين شهيد          

جــلـوه ي ذات کــبــریــا شــده ای

کعبه ي تیـغ و نیـزه هـا شـــده ای


زیـر ایـن چکمه های زبر و خشن

مثـل قـالـی نــخ نــما شـده ای


چقدر نیزه خورده ای!چه شده؟

دم عـصــری پر اشتها شده ای


نیــزه ای بوسـه زد به لعل لبت

مــاه زینـب چه دلـربا شـده ای


همـه ي مـوی عمه گشـته سپید

خـوب شد خمره حنا شده ای


کــاوش تیــغ هـا برای زر است

تــو مــگر معــدن طلا شده ای؟


نـقـشه ي ری خطـوط زخـم تنـت

پس برای همین تو تا شده ای؟


بـا تقــلا و دسـت و پــا زدنــت

بــاعــث گـریــه ي خــدا شـده ای

(وحيد قاسمي)

 

گودال

               اي كاش....

اي كاش كه روت را نمي بوسيدم

اي كاش كه موت را نمي بوسيدم

تقصيره من است پشت و رويت كردند

اي كاش گلوت را نمي بوسيدم

(شاعرش را نميشناسم)