مرثيه قمر بني هاشم(ع)
يا ساقي العطاشا
چشم ها از خبر ِمشكِ تو چون دريا بود
پدر از علقمه مي آمد و قدش تا بود
انكسار ِغمت از صورت بابا ميريخت
شور ميزد دل و در چشم همه پيدا بود
چون خودت خيمه ات از پا ز خجالت افتاد
كودكان مشك به دست و عطشي بر پا بود
دستهايت نه ستون ها ي دلِ عمه شكست
بي تو اي خورده عمود آه خوشي شد نابود
(شاعرش را نميشناسم)
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 18:39 توسط رضا قرباني
|