كوفه ميا حسين جان...

از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان

مغرب شکست بیعتِ بسیارهایشان

 

یک پیره زن فقط به سَفیرت پناه داد

ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟

 

کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است

سر می زنم ز غُصه به دیوارهایشان

 

جای طناب، بر دهنم مشت می زدند

اینجا همه عوض شده رفتارهایشان

 

محصول باغ ها همه خرج سپاه شد

از خار و سنگ پر شده انبارهایشان

 

خرما فروش یک شبه خنجر فروش شد

تغییر کرده کاسبی و کارهایشان

 

سکه شده فروختن چکمه هایشان

رونق گرفته دکه يِ نجارهایشان

 

بر روی میخ جسم مرا پشت و رو زدند

لعنت به رسم کوفه و هنجارهایشان

 

اینجا سر ِ برادر ِتو شرط بسته اند

غوغا شده میان کماندارهایشان

 

اینجا برای غارت خلخال و روسری

خُرجین خریده اند خریدارهایشان

(جواد پرچمي)

با تشكر فراوان از برادر بزرگوارم جناب آقاي"رسول ملكي"