مسموم وا اماما

از صداي نفس نفس زدنت

همسر ِ تو چقدر شاكي بود

شده پيراهن ِ تنت تازه

مثل آن چادري كه خاكي بود

***

تا صدايِ غريبي ات نرسد

با كنيزانِ خانه كف ميزد

ناله اي از مدينه فاطمه و

ناله اي حيدر از نجف ميزد

***

و كنيزي كه آب آورد و

تو به يادِ هلال افتادي

همسرت كاسه را شكست و سپس

تشنه مثل حسين جان دادي

***

در ميانِ تمام معصومين

در مقاتل مُوَرخان ديدند

در عزاي حسين و تو تنها

دشمنان كف زدند و رقصيدند

***

پيكر تو ز ِ پشت بام افتاد

ولي آقا به خون نشسته نشد

به لبِ پلّه خورد لبهايت

ولي دندان تو شكسته نشد

***

چقَدَر خوب وقتِ تَدفينَت

سهم ِ قبرت به جز گلاب نشد

و از آن بهتر اينكه در يك طشت

سَرَت آلوده يِ شراب نشد

(شاعرش را نميشناسم)