مرثيه حضرت زهرا(س)
كوچه ي غمها
کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی
وای
بر ما سخن از مادر ما میگویی
سينه
مجروح ، قدش خم شده ، صورت نیلی
این
کجا تازه جوان است خطا میگویی
(شاعرش را نميشناسم)
كوچه ي غمها
کوچه ای تنگ و دلی سنگ و صدای سیلی
وای
بر ما سخن از مادر ما میگویی
سينه
مجروح ، قدش خم شده ، صورت نیلی
این
کجا تازه جوان است خطا میگویی
(شاعرش را نميشناسم)
يا زهرا (س)
ديوار و در خانه همه سوخته بود
رويش چو گُله بنفشه افروخته بود
زهرا به تن كدام فرزندش كرد
رختي كه براي محسنش دوخته بود
(شاعرش را نميشناسم)
سوزم و سازم و ناید ز درون فریادم
کاش من زودتر از فاطمه جان می دادم
از زمانی كه شریك غمم ازدستم رفت
هر دم آید غمی از نو به مبارك بادم
تا قيامت نه پس از واقعه ي محشر هم
ناله ي يا ابتايش نرود از يادم
مرگ در خانه ي بي توست مرا در شب تار
بِهْ از آن روز كه در كعبه ز مادر زادم
کاش روزی که زدی ناله کنار دیوار
چون در سوخته می سوخت همه بنیادم
كس نداند كه در آن دم به تو و من چه گذشت
تو نفس می زدی و من ز نفس افتادم
خصم خوشحال كه بال و پر من بشكسته
رفتي و از غم خود كرده اي دشمن شادم
(غلامرضا سازگار(ميثم))
رخت عزا به قامت مهتاب میکند
خورشید را دو مرتبه بیخواب میکند
زود است ای کبوتر من پرکشیدنت
داغ تو استخوان مرا آب میکند
***
تاب و توان ز حنجر فریاد رفته است
تیر بلا ز چلهی صیاد رفته است
این پیکر نحیف که تشییع میشود
سرمایهی علی است که بر باد رفته است
(هادی ملک پور)
يا زهرا (س)
غُصه ات اي ملك سوخته پر سنگين است
گريه ام روز و شب و شام و سحر سنگين است
كس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نكند
بشكند چون كه كمر، درد كمر سنگين است
بانويم، هست يقينم كه تورا چشم زدند
وضع و حال تو بگويد كه نظر سنگين است
با علي حرف بزن تا كه نگويند به هم
با علي مثل همه فاطمه سرسنگين است
رمقي نيست كه حركت بدهي جسمت را
نتواني بزني بال كه پر سنگين است
تك و تنها وسط راه رهايم نكني
راهزن پر شده و بار سفر سنگين است
همه با ديدن روي تو چنين مي گفتند
دست آنكس كه تو را زد چه قدر سنگين است
(غلامرضا حق پرست)
آيه هاي كوثري آتش گرفت
دختر پيغمبري آتش گرفت
در هجوم نابرابر پشت در
بال و پرهاي پري آتش گرفت
ميخ در راهه گريزش بسته بود
گوشه هاي روسري آتش گرفت
پيش چشم كودكاني مضطرب
بين خانه مادري آتش گرفت
غنچه اي افتاد زير دست و پا
شاخه ي نيلوفري آتش گرفت
(شاعرش را نميشناسم)
به روي قبر جوانان گلاب ميپاشند
تو خود گلي و به قبرت گلاب لازم نيست
(شاعرش را نميشناسم)
يازهرا(س)
رفتی شکست دست و دل آسمانی ام
رفتی رسید نوبت قامت کمانی ام
رفتی و باز شد همه ي دست های پست
بابا حکایتی شده بی تو جوانی ام
«شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند »
خانه نشین شده همه ي زندگانی ام
خانه به جای یاس پر از بوی دود شد
تاول زده تمام تن ارغوانی ام
پهلو شکسته ، پیر ،زمین گیر و محتضر
رفتی و شد تمامی اینها نشانی ام
لعنت به آن که طفل مرا پیر کرده است
كار حسن شده همه شب روضه خوانی ام
(محمد حسين رحيميان)
يا زهرا (س)
زهرا چه فرشته است ؟ خدا ميداند
او از چه سرشته است ؟ خدا ميداند
بين در و ديوار از آن ضرب لگد
بر او چه گذشته است ؟ خدا ميداند
(شاعرش رانميشناسم)
يا زهرا (س)
این مرغ بهشتی است طاووس خداست
بر روی زمین جلوه ی ملموس خداست
شلاق مزن دل علی می سوزد
سیلی نزنش، نزن که ناموس خداست
*****
با تاب و تب ِ قشنگ ِ احساس بچرخ
با زمزمه ی سوره ی والناس بچرخ
بر خانه ی زهرا که رسیدی، خورشید!
مکثی کن و بر مدار دستاس بچرخ
*****
در خانه، نفس نفس، صدایت خالیست
در آینه، عکس چشمهایت خالیست
شبها سر سفره ی غذايت، مادر!
هستيم همه ولي تو جايت خاليست
*****
بر باغ پر از یاسمن آتش زده اند
بر دامن سبز گلشن آتش زده اند
جبرئیل نیا که شهپرت می سوزد
زیرا که به خانه ی من آتش زده اند
*****
من یاس کبود پرپرش خواهم شد
خاك كف پاي شوهرش خواهم شد
گويند کبوتری ندارد حرمش
یکروز خودم کبوترش خواهم شد
*****
ای مادر یاس و مریم و میخکها
ای خواهر بغض نرگس و پیچکها
داغت دله نخل خانه را سوزانده
بعد از تو علی مانده و این کودکها
(شاعرش را نميشناسم)
يازهرا(س)
من آن گلم که به ضرب لگد گلاب شدم
در آستـــانـــــه در سوختـــم کــباب شدم
برای خاطــــــر مظـلـومی علــی بابـــا
بســان شـمـع چـــنان سوختم که آب شدم
به بـوسگاه تو زد بــوســه مــیخ در بابـــا
کـــــه از اصابــت آن آشــیان خراب شدم
شکست پهلویم از در چو درب خانه شکست
الــف بودم و چـــون دال در شـــباب شدم
چنـان به صورت مـن سیلـی آ ن ستمگـــر زد
که پـیش محَــرم خود خسته درحجاب شدم
به تازیانــه چنــان زد به بازویـم قـنـفــذ
که همچو زلف عروسان به پیچ وتاب شدم
بــرای خـاطـــر یاری بو تـــراب پـــدر
بســان لالــــه هــــم آغوش با تراب شد
شعار شاعر ژوليده روز و شب اين است
ز بعد رفتن تو ظلم بي حساب شدم
(مرحوم ژوليده ي نيشابوري)
یاس من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد
با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد
تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد
گرچه کس یاری او جز من بی یار نکرد
کمر یاری من بست که پهلوش شکست
بی جهت همسر من تکیه به دیوار نکرد
از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت
گله از سوز دل و سینه و مسمار نکرد
گرچه از ضرب لگد محسن او گشت شهید
در بَرِ دیده ی من دیده گهربار نکرد
بازویش گشت کبود از اثر ضرب غلاف
تا گه غسل مرا آگه از این راز نکرد
سیلی از دست عدو خورد مرا تا دم مرگ
واقف از سوز دل و زردی رخسار نکرد
آخر این غم مرا می کشد ای مرگ بیا
که ز من خواهشی آن یار وفادار نکرد
بشنو اي شاعر ژوليده تو يك بار دگر
ياس من رفت و به من شكوه ز اغيار نكرد
(مرحوم ژوليده نيشابوري)
آن که با خلقت تو هر چه که بود آورده
جبرئیلش به سجود تو سجود آورده
نه... غلط گفتم از آغاز خدا با نورت
نه فقط آن چه که بود، آن چه نبود آورده
سر سجادۀ شب، ماه ، شب اول ماه
سر تعظیم به پیش تو فرود آورده
باد از خاک سر کوی تو سوغات سفر
یک بغل رایحه ي عنبر و عود آورده
مادر آب تویی و پدر خاک علی
آب و خاکی که گلم را به وجود آورده
چند قرنی ست که مضمون بلند عمرت
شاعران را به سرِ گفت و شنود آورده
هیزم آورد در خانۀ تو کینه ولی
آتش فاجعه را چشم حسود آورده
ای که هم رنگ بلالت شده دیوار حرم
چه بلایی به سرت آتش و دود آورده
آه... خورشید علی بادِ مخالف چندی ست
در حوالی رخت ابر کبود آورده
باعث سجده به دامان تو در علقمه شد
آن که بر فرق علمدار عمود آورده
(محسن عرب خالقي)
منيم ننه حياليدي
مديننون ماراليدي
يواش قويون مزارينه
قولي سينوب ياراليدي
*****
منيم آنا غريبه دي
مريض لره طبيبه دي
چكردي دوت گلين نازين
وفالي عندليبه دي
(شاعرش را نميشناسم)
این پیام دردآور چون شنفت
با دلی با حسرت و بی تاب گفت:
ای به تو دلگرم ، آه سرد من
همزبان و همدل و همدرد من
هستی من جان من جانان من
این قدر بازی مکن با جان من
ای چراغ من مگو از خامشی
ورنه پیش از خود علی را می کُشی
روبهان در مکر خود با شیر نر
تیغ هاشان آخته، من بی سپر
ای مسیحای علی اعجاز کن
مشکلِ مشکل گشا را باز کن
ای کتاب عشق من، بسته مشو
همچو مَردم از علی خسته مشو
رفتنت، خانه خرابم میکند
ماندنت چون شمع آبم میکند
ای علی را سرو باغ آرزو
هرچه میگویی، حلالم کن مگو
نه دلم را از فراقت چاک کن
نه به دست خویش اشکم پاک کن
ای به دردم، چشم بیمارت طبیب
مانده ي مضطر، بخوان «امن یجیب»
باز زهرا چشم خودرا باز کرد
راز دیگر باعلی آغاز کرد
کی پسر عَمّ هرچه گویم گوش کن
آتشم را از درون خاموش کن
یا علی امروز گردیده چو شام
عمرزهرای تو میگردد تمام
من که بستم چشم از من دل بشوی
شب تنم را زیر پیراهن بشوی
شب مرا تشییع کن تا آن دو تن
یک قدم نایند بر تشییع من
گر به تشییع من آید قاتلم
داغ محسن تازه گردد در دلم
در دل شب دور از چشم همه
کن نهان درخاک جسم فاطمه
تا نشان ماند به جا از غربتم
بی نشان باید بماند تربتم
چون به دست خویش بارنج و تعب
پیکرم را دفن کردی نیمه شب
در کنار قبر پنهانم بمان
تا صدایت بشنوم قرآن بخوان
گرچه رفت از دست یار ویاورت
فاطمه تنهاترین همسنگرت
غم مخور داری یگانه یاوری
تربیت کردم برایت دختری
اوتورا مردانه یاری میکند
مثل زهرا خانه داری میکند
شب که خاموشی و جانت برلب است
چاه غمهای تو قلب زینب است
(علي انساني)
اي روزگار نامرد علي
الهى! كوثرم كو؟ دلبرم كو؟
گلم كو؟ هستى ام كو؟ گوهرم كو؟
على تنها و دلخون مانده افسوس
يگانه مونس و تاج سرم كو؟
*****
الهى! كلبه ام را غم گرفته
دل محزون من ماتم گرفته
شرار شعله هاى در نديدم
گلم را خصم از دستم گرفته
*****
الهى! سينه ي من كوه درد است
گلستان سرورم سرد سرد است
عزيزم فاطمه از رنج مسمار
رخ مهتابى اش غمگين و زرد است
*****
الهى! دست من را بسته بودند
حريم خانه ام بشكسته بودند
به ضرب تازيانه آن جماعت
تن مرضيه را آزرده بودند
*****
الهى! غمگسارم، سوگوارم
شبست و طاقت رفتن ندارم
فلك با من سرسازش ندارد
بدون فاطمه نالان و زارم
(رحيم كارگر (پارسا))
ديدي آخر...
اي چراغ دل ويرانه ي من
نظري كن به من و خانه ي من
گوشه ي خانه نشستم چه كنم
هستي ام رفته ز دستم چه كنم
بعد تو همدم من آه شده
همدم راز دلم چاه شده
آه از آن شب كه تورا ميشستم
خورد بر بازوي نيلي دستم
خانه از بعد تو شد غمخانه
شمع ياد تو و ما پروانه
گريه داريم نهان از دشمن
من به طفلان تو طفلان بر من
زود اي لاله ي من پژمردي
كاش همراه مرا مي بردي
همه شب تا به سحر پيوسته
ميكنم ناله ولي آهسته
تا نظر بر در و ديوار كنم
ياد آن پهلو و مسمار كنم
اي حمايت گر من خيز و ببين
فاتح بدر شده خانه نشين
اين سخن ورد زبانها افتاد
ديدي آخر علي از پا افتاد
آنكه يك عمر سرافرازي كرد
چرخ با هستي او بازي كرد
هيچ پرسي به چه روز افتادم
رفتي و كرده اي دشمن شادم
آنكه مي خواست زپا بنشينم
شادمانست كه من غمگينم
فرصتي تا كه مناسب جويد
اين سخن با دگران مي گويد
رشته ي صبر علي پاره شده
چاره ساز همه بيچاره شده
(شاعرش را نميشناسم)
مادر حسين
دم آخر وصیتی دارم
ای
علی جان به خاطرت بسپار
نیمه
شبها حسین دلبندم
با
لب تشنه می شود بیدار
*****
بار
سنگین این وصیت را
از
سر شانه ها ی من بردار
قبل
خوابیدنش عزیز دلم
ظرف
آبی برای او بگذار
*****
گریه
کردم ز غربتش دیشب
تا
سحر سوختم برای حسین
با
همین دست ناتوان امروز
پیرهن
دوختم برای حسین
*****
کفنش
را به زینبم دادم
حرف
های نگفته را گفتم
چند
ساعت برای دختر خود
فقط
از رنج کربلا گفتم
*****
گفتمش
میوه دلم زینب
کربلا
باش یار و یاور او
ظهر
روز دهم به نیت من
بوسه
ای زن به زیر حنجر او
*****
وقت
افتادنش به روی زمین
چشم
خود را ببند مثل خدا
صبر
کن دختر عقیله ی من
قهرمان
بزرگ کرببلا
)وحید قاسمی(
لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم
تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم
خبر سوختن عود تماشایی نیست
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
علت خم شدنت کوتهی جارو نیست
تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم
وقت برداشتن شانه کمی شک کردم
ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم...
زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است
از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم
با صدایی که در این خانه رسید از کوچه
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
(حسين رستمي)
هنگام بهار است گل لاله و نسرين
از خاك درآيند و تو در خاك چرايي؟
چندان به سر خاك تو بنشينم و گريم
شايد كه بهار آيد و از خاك درآيي
(شاعرش را نميشناسم)
با رفتنش تمامی غم ها به من رسید
درد دو ماه فاطمه یکجا به من رسید
اول قرار بود که باهم سفر کنیم
رفتن به او رسید و تمنا به من رسید
بی او شکست خورده ی تاریخ میشدم
با فاطمه، ولایت عظمی به من رسید
آخر نشد طبیب برایش بیاورم
حسرت ز درد ام ابیها به من رسید
او رو سپید شد که بلا را به جان خرید
خجلت ز روی حضرت طاها به من رسید
یادم نمی رود که چگونه تلاش کرد
در زیر تازیانه ی اعدا به من رسید
در طول زندگانی از خود گذشته اش
یا به خدا و یا به نبی یا به من رسید
هرچند آستین به دهان ناله می زدند
اما صدای زینب کبری به من رسید
تقسیم کار خانه به نفع علی نبود
وای از دلم که شستن زهرا به من رسید
از بس غریب بودم و بی کس به وقت دفن
تسلیت از خدای تعالی به من رسید
اهل مدینه راحت و آرام خفته اند
بیداری همیشه ی شبها به من رسید
نه اینکه دست خویش کشیدم به زخم او
زخمش ز بسکه بود هویدا به من رسید
(جواد حيدري)
ابرها گريند.....
نیـمـه شــب، تـابـــوت را
بـرداشـتـنــد
بـــار غــــم بـر شــانـــه هـا بگذاشتنــد
هـفـت تــن، دنـبــال یـک پیکــر روان
وز پــی آن هـفــت تـن، هفـت آسمــان
ایــن طـرف، خیــل رُسُـــل دنبـــال او
آن طــرف، احمـــــد به استـقـبــــال او
ظــاهــرا تشیـیـع یـک پـیـکـــر ولــــی
بـاطـنــا تشـیـیـع زهــــرا و عـلـــــــــی
امشب ای مَه، مِهر وَرز و خوش بتاب
تـا بـبـیـنـد پـیـش پــایـــش
آفــتـــــــــاب
ابـــرهــا گِـریـنــد بـر حـــال عــلــــــی
مــی رود در خــاک، آمـــال عــلــــــی
چـشـم، نــور از دسـت داده، پـا رمـــق
اشـک، بر مهتـاب رویش، چون شفـق
دل همه فریــاد و لــب، خاموش داشت
مــرده ای، تابــوت، روی دوش داشت
آهِ ســرد و بـغـض پـنـهـــان در گــلــــو
بـــود بــا آن عـــدّه، گـرم گفـت و گـــو
آه آه؛ ای همـرهـــان، آهــستـــه تـــــــر
مـی بـریـد اســـــرار را، سـربستــه تـر
ایــن تـــن آزرده، بـاشـــد جـــــان مــن
جــــــان فـدایـــش، او شـده قربـان مـن
همــــرهــان، ایـن لیـلـــه القدر من است
من هـلال از داغ و، این بــدر من است
اشــک مــن زیـن گــل، شــده گـلـفــام تر
هـسـتـی ام را مـی بـَریـــد، آرام
تـــــــــر
وســعــتِ اشــکــم، به چشـم ابــر نیست
چــاره ای غیـر از نمـاز صبـــــر نیست
زیـن گـل من، بـاغ رضوان نَفحه داشت
مصحف من بود و هجـده صفحه داشت
مَرهـمـی خــــرج دل چــاکــــــم کـنـیـــد
هـمـرهــان، هـمــراهِ او خـــاکـــم کـنـیــد
(علی انسانی)
مادر زينب (س)
ای تکیه گاه شانه ی بی یاورم مرو
ای
بوسه گاه زخمی بال و پرم مرو
بر
زندگی ساده ي نه ساله رحم کن
من
التماس می کنمت همسرم مرو
روز
مرا چو چادر خاکی سیه مکن
ای
قبله گاه نور بیا از حرم مرو
دستم
به دامنت قسمم را قبول کن
زهرا
به حق اشک دو چشم ترم مرو
خیبر
شکن ببین که به زانو در آمده
بی
تو غریب می شوم ای همسرم مرو
باور
نمی کنی که بدون تو بی کسم
کی
می شود جدایی تو باورم مرو
سنگ
صبور من بروی بهر درد دل
سر
تا کمر به چاه فرو می برم مرو
آنکه
ز ساقه تو را شکست تبت یداه بود
یاس
کبود من گل نیلوفرم مرو
زینب
شبی لبش در گوشت نهاد و گفت
کردم
دعا که خوب شوی مادرم مرو
(قاسم نعمتی)
يا زهرا (س)
ای تکلم کرده با روحالامین
دختر تجریدی زیتون و تین
ای شبستان حرا آینهات
شیر سرخ کربلا از سینهات
دختر رود تجلی در مسیل
دختر آواز بال جبرئیل
ای کبود ارغوانها دیهات
آبهای آسمان مهریهات
ای ملائک بر سلامت صف زده
عرش بر دامان تو رفرف زده
ای ز نامت گل چمن آرا شده
هاجر از اندوه تو سارا شده
معجز شقالقمر ابروی تو
لیلةالاسرای ما گیسوی تو
تو تلاوت را گلستان کردهای
کوثری و ختم قرآن کردهای
با تو میگریید شب شیر خدا
با تو میخندید شمشیر خدا
درجهان گر پرتو حیدر نبود
ماه رخسار تو را همسر نبود
ور نمیزد شیر حق لبخند تو
وا نمیشد بر فلک روبند تو
شبنم آیینه چبود غیر راه
نیست جز خورشید هرگز کفو ماه
کیست کفوت آنکه در شأنش به زیر
وال من والاه آمد در غدیر
کیست کفوت آنکه در حصرای خم
مست شد از جام اکملت لکم
آنکه درخندق عدو را کشت او
بدر ابروی تو را انگشت او
ای پر از هیهات حیدر خشم تو
ای شب قدر علی در چشم تو
ای گل با اشک خونینتر شده
ای به هجده سالگی پرپر شده
جان فدای بغض تنها ماندنت
داغ تلخ از پدر جا ماندنت
چون نگرید چشم زهرا سرخ و تر
در فراق هم پیمبر هم پدر
با محمد از تو دوری کی توان
در فراق تو صبوری کی توان
میشتابد تا بگیرد نور ماه
پارههای فتنه چون ابر سیاه
آه زهرا، عرش مشکی پوش شد
وای، شمع مصطفی خاموش شد
چون رود خورشید ما، در گور وای
این ولایت را که؟ باشد نور وای
ای پدر، این امتان را وامنه
ابن عمّ خویش را تنها منه
سایه ي سبز رسالت بیتو نیست
رنگ بر روی عدالت بیتو نیست
بیتو فرق عدل را شق میکنند
غصب حق ما به ناحق میکنند
بیتو سلمان باغ بیبر میشود
بیتو صحرا بیابوذر میشود
بیتو میبندد شقاوت آب را
غرق در خون میکند محراب را
با تنی از تیر و خنجر چاک چاک
میچکد خون حسینت روی خاک
اهلبیت گریه و سوزیم ما
خیمههای نینوا دوزیم ما
فقه این مذهب درخت خاک ماست
فهم این دین مرتع ادارک ماست
ما ز جسم دین خود جان ساختیم
روی مذهب باغ عرفان ساختیم
این فدک در آب و خاک و بذر ماست
این توسل در تمام نذر ماست
زین ولایت هرکه باغی میخرد
در دل او نام زهرا میبرد
روی رود روح پل داریم ما
چارده معصوم گل داریم ما
چارده آئینه عاری زرنگ
یک بهار از چارده معصوم رنگ
پنج تن، مثل ستون در دین ماست
چارده آئینه در آئین ماست
چارده آینه پاک و صیقلی
یازده آیینه از نسل علی
باغبان این زمین پیغمبرست
منبع این آب حوض کوثرست
حوض کوثر چیست اشک فاطمه
ابر میگرید ز رشک فاطمه
اشک زهرا حوض کوثر میشود
ساقی این اشک حیدر میشود
ناز آن اشکی که زهرا باورست
وای بر چشمی که بی زهرا ترست
هرکه یک شبنم بگرید در غمش
آب مینوشد زمین از زمزمش
هر کجا سبزیست نام فاطمهست
این سیادت از مقام فاطمهست
دامن زهرا بهار نینواست
لاله، خون پروردهای از این هواست
به به از پیوند یاس و نسترن
هم حسین اینجا شکوفد هم حسن
اشک زهرا چیست روح یاسمین
یک شراب ناب از زیتون و تین
فهم این نازک خیالی مشکلست
قلب زهرا را محمد در دلست
کیست نورچشم احمد؟ فاطمه
کیست تأنیث محمد؟ فاطمه
همچنانکه لاله از صحرا تپید
مصطفی از سینهی زهرا تپید
پس بهار سبز برهان فاطمهست
پس نزولآباد قرآن فاطمهست
آن شب قدری که روح آمد فرود
جز به قلب نازک زهرا نبود...
(احمد
عزیزی)
تا دست به روی گونه حکاکی شد
از دست زمین و از زمان شاکی شد
بیچاره حسن که غیرتش درد گرفت
چون چادر عقد مادرش خاکی شد
(علی کاوند)
باتشكر از جناب آقاي علي كاوند براي ارسال اين شعر
کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند
سند تیر به اصغر زدن امضاء کردند
کو زبانی که بگویم چه به زهرا کردند
زده بودند به آنها چو همه قفل سکوت
چاکران ، خیره شده حمله به مولا کردند
باغبان بند به گردن ، گل و غنچه پر پر
گلشن خرّم طاها همه یغما کردند
کودکان گه به پدر گاه به مادر نگران
دست کوچک به سما برده خدایا کردند
(شاعرش را نميشناسم)
يا زهرا(س)
وقتی که آسمان و زمین تار شود
دست سیاه فتنه پدیدار می شود
یا رب ببین چگونه علمدار لافتی
در آتش نفاق به حق یار می شود
در خانه ای که مجلس ترحیم مصطفی است
کوثر کتیبه ي در و دیوار می شود
هنگام ثبت واقعه ي غربت علی
خون جوهر و قلم نوک مسمار می شود
جایی نداشت تا که کمی جابجا شود
دارد میان شعله گرفتار میشود
(شاعرش را نميشناسم)
بي بي بي حرم قبرت كجاست مادر
وقتی خدا بهشت معطر درست کرد
از برگ گل برای تو پیکر درست کرد
آب و گلت که نور و دو صد شیشه عطر سیب
آخر تورا به شیوه دیگر درست کرد
از تو تمام آمدنی ها شروع شد
یعنی تو را میان آن همه ، سر درست کرد
آمد تمام هست تو را بی نظیر ساخت
از آيه های ناب تو کوثر درست کرد
با نام تو دریچه ای از آسمان گشود
بر بالهای مرده من پر درست کرد
اصلاً برای درد کبودی که می کشی
روز ازل دو چشم مرا تر درست کرد
دست کریه یک نفر از عمر بودنت
یک شاخه زخم یک گل پرپر درست کرد
بانو مزار گم شده ات تا دم ظهور
ازمن دلی شبیه کبوتر درست کرد
(علیرضا لک)
در زير لگد دو چشم من سوي تو بود
گيسوم پريشان تو و موي تو بود
با پهلوي بشكسته تو ديدي حيدر
زهرا همه جا هميشه پهلوي تو بود
(جواد حيدري)
((باتشكر فراوان از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر))
زهرا به ميان صحنه ي آتش و دود
داني ز چه يا فضه خذيني فرمود؟
چون درد دل زنان ، زنان ميفهمند
يك حرف بس است فاطمه حامله بود
(شاعرش را نميشناسم)
لطفا اين روضه را هرجايي نخوانيد و اگرخوانديد حق روضه ادا شود
((باتشكرفراوان از برادر گرامي جناب آقاي امير بزازي براي ارسال اين شعر))