يا امام صادق(ع)

کوچه کوچه مدینه لبریز از

عطر و بوی محمّدی شده است

به تن شهر باز گشته حیات

غرق در رفت و آمدی شده است

 ***

دم به دم با دم مسیحائیت

منتشر می کنی حقایق را

به دیار مدینه می بخشد

چشمهای تو صبح صادق را

 ***

مثل جدت مدینة العلمی

ششمین آفتاب اندیشه

با بیان پیمبرانه‌ی تو

شد به پا انقلاب اندیشه

 ***

با شکوه تو تا هزاران سال

سرفراز است رایت شیعه

که به «قال الامام صادق» ها

زنده مانده هویّت شیعه

***

لحظه لحظه زراره پرور بود

یابن طاها! نبوغ چشمانت

شده صدها مفضّل و جابر

ریزه خوار فروغ چشمانت

 ***

در عروج الهی ات هر دم

جان تو شوق بندگی دارد

نیمه‌ی شب قنوت دستانت

درس عشق و پرندگی دارد

 ***

مست پرواز می‌کند دل را

ربنای فصیح چشمانت

به جهان جان تازه بخشیده

لحظه لحظه مسیح چشمانت

 ***

یک شب بیقرار و بارانی

که تو بودی انیس سجاده

از غم تو فراتِ خون می شد

زمزم چشم خیس سجاده

 ***

آن شبی که در آتش کینه

باغ یاس و شقایقت می سوخت

هیزم و تازیانه آوردند

چقدر قلب عاشقت می سوخت

 ***

ای محاسن سپید آل الله!

دست بسته تو را کجا بردند

تن تو در مدینه بود اما

دلتان را به کربلا بردند

 ***

قلب تو مثل این حسینیه ها

شب جمعه همیشه هیات داشت

داغ هفتاد و دو گل پرپر

در نگاه ترت اقامت داشت

 ***

گریه بر داغ سید الشهدا

شده بود افضل العباداتت

وقت روضه دل تو زائر بود

گوشه‌ی قتلگاه میقاتت

 ***

مجلست روضه خوان نمی خواهد

در حضورت اشاره ای کافی است

تا شود حجره‌ی تو کرب و بلا

گریه‌ی شیرخواره ای کافی است

 ***

آن شبی که سه مرتبه آمد

خاتم الانبیا به یاری تو

از غروب غریب عاشورا

یاد می کرد اشک جاری تو

 ***

این طرف بی کسی اهل حرم

آن طرف ازدحام و هلهله بود

این طرف یک امام بی یاور

آن طرف یک سپاه حرمله بود

 ***

دیگر از کاروان عاشورا

چشم در خون نشسته ای مانده

تکیه گاهی به غیر غربت نیست

آه نیزه شکسته ای مانده

 ***

یک نگاهش به غربت زینب

یک نگاهش به سوی جانان است

لحظه های تلاطم عرش و

لحظه های عروج قرآن است

 ***

ضربه‌ی تیغ ها رقم می زد

غرق خون،‌ اعظم مصائب را

«أم حسبت...» به روی نی بردند

سر زخمی نجم ثاقب را

(يوسف رحيمي)