مرثيه حضرت رقيه سلام الله عليها
يا حضرت رقيه(س)
ميان كوچه به زحمت به عمه اش ميگفت
چقدر بوي غذا بين ِ شام پيچيده
كمي مواظب من باش بين ِ نامَحرم
چه حرف ها كه در اين ازدحام پيچيده
***
براي شانه ي سرخش لباس سنگين است
عجيب زخم ِ تنش بين ِ روز ميسوزد
براي بردنِ يك گوشواره دعوا شد
عجيب لاله ي گوشش هنوز ميسوزد
***
چقدر مردم ِ اين شهر اهل ِخيراتند
گرفته است سرش را كه بيشتر نزنند
حواس ِ عمه شده جمع زير پا نرود
ميان كوچه نماند ز پشتِ سر نزنند
***
محله هاي يهودي ز خارها پُر بود
كه زخم ِ آبله در زير ِ پاي او ميسوخت
تمام ِ روز ز سر شعله را جدا ميكرد
تمام ِ شب نوكِ انگشت هاي او ميسوخت
***
كشيد دست خودش را به زخم ِ گوشش گفت
به دخترانِ سنان گوشواره مي آيد
ميانِ بازي خود كودكان هُلَم دادند
عمو كجاست؟ خدايا دوباره مي آيد؟...
***
ستاره هاي شبم را شمرده ام امّا
هزار و نهصد و پنجاه تا نشد عمّه
كسي كه پيش خود انگشتر ِ پدر را داشت
بدونِ مويِ سر از من جدا نشد عمه
***
ميانِ خواب شب از پشتِ ناقه اش افتاد
به گونه اش دو سه تا جاي سنگ افتاده
گمان كنم اثر موي سر كشيدن هاست
اگر به صورت او ردِّ چنگ افتاده
(حسن لطفي)