مرثيه حضرت قاسم ابن الحسن(ع)
يا قاسم ابن الحسن(ع)
چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت
پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت
ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو
سُمّ فرس رسيد و دهان مرا گرفت
گويند بو كشيدن گل ، مرگ مؤمن است
بوي خوش دهان تو جان مرا گرفت
من سينه ام دُكانِ محبت فروشي است
آهن فروش ، از چه دُكان مرا گرفت؟
دشمن كه چشم ديدن ابروي من نداشت
سنگي رها نمود و كمان مرا گرفت
لكنت نداشت من كه زبانم ز كودكي
موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟
چون كندوي عسل بدنم رخنه رخنه است
اين نيش هاي نيزه توان مرا گرفت
گِل شد ز خاكِ سُمّ ِ فرس خونِ پيكرم
ريگ روان همه جريان مرا گرفت
معني ، ز پيرهاي سپاهِ جمل رسيد
هر چه رسيد و عمر جوان مرا گرفت
(محمد سهرابي)
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 3:23 توسط رضا قرباني
|
(ابد والله يازهرا ما ننسا حسينا)