مدح و مرثيه حضرت زهرا (س)
بيرق ما چادر خاكي تو....
گشته ام من ز سوي حق مأمور
تا بگويم روايتي از نور
گويم از زندگي شير خدا
رهبر دين و عزّت دوسرا
"مجلسي"گفت در "جلاء عيون"
مرتضي چون ز خانه شد بيرون
بهر تأمين رزق خانه ي خود
برد زيباترين نشانه ي خود
روزگارش بدين طريق افتاد
چادر فاطمه امانت داد
چادر فاطمه كه گنجي بود
همچو رَهني نهاد نزد يهود
آن يهوديّه پُر بها دُرّ را
كنج حجره نهاد چادر را
شب شد امّا نيامد آنجا شب
بود روشن ز نور وجهُ الرّب
نور چادر عيان تر از خورشيد
نور رحمت به خانه اش بخشيد
نور زهرا كجا و بيت يهود
علّت معجزه خدايي بود
باب رحمت ز نور او شد باز
شد مسلماني يهود آغاز
چادر فاطمه چه غوغا كرد
راه حق را به رويشان وا كرد
تا كه بر لب شهادتين آمد
جمله گشتند پيرو احمد
ليك اين چادري كه قيمت داشت
چادري كه نشان عصمت داشت
روزگاري به خاك كوچه نشست
حُرمت او و فاطمه بشكست
چادر فاطمه پر از خون شد
خون زهرا چكيد و گلگون شد
شد مدينه ديار نامردي
شد مسلّط تبار نامردي
گرگ اندر لباس ميش آمد
بدتر از هر يهود پيش آمد
چادر فاطمه گواه عليست
جاي دستي به روي ماه عليست
تربتي روي چادر زهراست
كه نشان غريبي مولاست
(جواد حيدري)
(ابد والله يازهرا ما ننسا حسينا)