الآن انكسر ظهري

اگر گم کرده ام راه حرم را

من از دست داده ام آب آورم را


به بالینش رسیدم دیدم آنجا

نــشسته دیــده گــریان مادرم را


عَلم افتاده یک سو, مَشک یک سو

به خون دیدم مَهِ خوش منظرم را


مــرا گــفتا مـبر جسمم به خیمه

رسان ازمــن سلامی خــواهرم را


نشد ممکن که تا آرم ز مــیدان

تــن پــر خــاک و خون افسرم را


دگر سودی ندارد زنده ماندن

به مــیدان بــاید آرم اصـــغرم را

(شاعرش را نميشناسم)