حضرت قاسم ابن الحسن(ع)

بالاترين محله ي پرواز جاش بود

خورشيد از اهالي صبح نگاش بود

 

خال لبش كه ارثيه ي آفتابهاست

يك آسمان ستاره ي قطبي فداش بود

 

يك بند بسته ، بند دگر را نبسته است

اين اشتياق تازه ي نعلين پاش بود

 

كم كم بزرگ ميشود و مرد ميشود

آنقدر سنگ و تير و بهانه براش بود

 

افتاده بود و دور خودش داد ميكشيد

يك استخوانْ دردِ بدي در صداش بود

 

آن جاده اي كه ما به غبارش نميرسيم

اين نوجوان قافله در انتهاش بود

(علي اكبر لطيفيان)