يا مظلوم

می دود سمت دشتِ لب تشنه

بانویی از تبار دریاها

دست ها را گرفته روی سر

می رود تلِّ خاک را بالا

***

دید گودال رو به رویش را

یک نفر در میان جمعی بود

در طوافند گوئیا دورش

مثل در باد مانده شمعی بود

***

گیسوانش به دست باد افتاد

می زند شانه باد بر مویش

تاب زلفش قرار دل گیرد

سنگ بوسد میان ابرویش

***

سنگ ها دور او فراوان بود

شیشه ی آینه ترک خورده

یک سپاه از رویش گذر کردند

مثل مادر ولی لگد خورده

***

دید بر خاکِ گرم، عشقش را

پرِ از بوسه های شمشیر است

بهرِ بیرون کشیدنِ یک تیرِ

مانده در سینه سخت درگیر است

***

نیزه داران به دورِ پیکر او

فاتحه بهرِ زنده می خوانند

جای انگشتِ خود نوکِ نیزه

بر مزارِ تنش فرود آرند

***

خاکِ اطراف او پر از خون است

زخم ها لب به شکوه وا کردند

سینه اش می دهد صدا زیرا

نیزه در جای تیر جا کردند

***

نیزه بر پهلویش کسی می زد

روی آیینه خاک می افتاد

غارت از پیکرش شروع کردند

پیرهن کهنه چاک می افتاد

***

دست خود پشت دست می کوبد

شمر آمد و خنجری در دست

لرزه بر پای صبر می افتد

زینب آخر روی زمین بنشست

***

روی سینه نشسته آن ظالم

موی خاکیِ شاه در چنگش

راسِ خورشید می برد ز قفا

آسمان سرخ می شود رنگش

***

پیش زینب حسین جان می داد

دست و پا بینِ خاک و خون می زد

خواهرش بینِ گریه ها ی خودش

گره بر معجرش کنون می زد

***

می رود سمت خیمه ها باید

آتش از جان خیمه بر گیرد

می رود تا که کودکان را او

یک تنه زیر بال و پر گیرد

***

می رود تا که در غروبی شوم

همسفر با حرامیان گردد

می رود سمت کوفه حیدر وار

گر چه با سنگ او نشان گردد

(وحيد مصلحي)